یادداشت سبحان افشار

                با هدف خواندن داستانی درمورد «قتل» به‌سراغ «خاطرات یک آدم‌کش» رفتم؛ اما این کتاب به‌هیچ‌وجه درمورد قتل نیست. مسئله‌ی اصلی کتاب، «فراموشی» و «آلزایمر» است. یک قاتل حرفه‌ای و باسابقه، در خلال آنکه دچار آلزایمر می‌شود، از خاطراتش می‌گوید. البته درگیر ماجرایی نیز است که نگاه او به قتل را به چالش می‌کشد. او باید طور دیگری به این مفهوم نگاه کند؛ مفهومی که تاکنون، بر مبنای دیگری استوارش کرده است. 
انتظار خیلی بیشتری داشتم. همه‌چیز در سطح ماند. چند جایی که فکر کردم داستان دارد جالب می‌شود، گره سریع حل شد. یک نکته‌ی مثبت زبانی داشت که نمی‌شود انکارش کرد: واقعاً این را حس می‌کردم که راوی آلزایمر دارد و در لحظه‌ای که می‌نویسد، «نوشته»ی قبلی‌اش را که خوانده‌ام، فراموش کرده است. تضاد جالبی ایجاد شده بود. کسی که «فراموشی» دارد و هم‌زمان کاری ضد آن یعنی «خاطره‌نویسی» انجام می‌دهد.
با این حال، این موضوع هم خیلی پیچیده‌تر از این حرف‌هاست، هم ادبیات توانش را دارد که به جان این پیچیدگی بیفتد. بنابراین، انتظارم از کتاب برآورده نشد.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.