یادداشت ملیکا خوشنژاد
دیروز
تا اینجا این محبوبترین نمایشنامهام از یوجین اونیل است. دارم با اونیل دوست میشوم. ساده و ناز است و دوستداشتنی. شاید این نمایشنامه در نگاه اول، از لحاظ مضمون آنقدر دیگر برای مایی که در قرن ۲۱ زندگی میکنیم تازگی نداشته باشد، اما میشود همچنان به بسترهای فعلی ربطش داد. و البته وقتی در کنار «آنا کریستی» و «نخستین آدم» قرار میگیرد، انگار سهگانهی واقعیای مدنظر اونیل بهدرستی شکل می گیرد. ینک یک کارگر ساده است و خوشحال و از کار سختی که میکند رضایت دارد تا اینکه از سوی ثروتمندانی که به طبقهی کارگر بهچشم انسانهای بدوی نگاه میکنند، مورد تمسخر و تحقیر قرار میگیرد. ینک یک تونتابان است؛ کارگرانی که در پایینترین طبقهی کشتی سوخت کشتی را فراهم میکنند. آنها بهمعنای واقعی کلمه زیر انسانهای دیگر قرار دارند - چه بهلحاظ طبقهی اجتماعی و چه حتی بهلحاظ جایی که بیشتر روزشان را در آن سپری میکنند. ظاهر ینک شبیه نئاندرتالها توصیف شده و همین مسئله بهنظرم پیوند معناداری بین این نمایشنامه و «نخستین آدم» برقرار میکند. اما جالبترین نکتهای که در نمایشنامه توجهام را جلب کرد، نقدی است که اونیل به جنبشهای ظاهراً آزادیخواه و سوسیالیستی وارد میکند. اینکه انگار بیشتر این حزبها فقط هستند تا افرادی که عضوشان میشوند احساس کنند که واقعاً میتوانند تأثیری در وضعیت خودشان در جامعه داشته باشند، غافل از آنکه همهچیز دست عدهی محدودی است که واقعاً قدرت را در دست دارند.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.