یادداشت ملیکا خوش‌نژاد

                ویل دورانت یه بابابزرگ مهربونه که می‌شینه برات جوری از راز و معمای هستی می‌گه که تو رو شیفته‌ی همین جادوی سردرنیاوردن ازش می‌کنه و بهت می‌گه نباید دنبال حل کردن این معما باشی، باید توش شرکت کنی و ازش لذت ببری. انقدر مهربون و قشنگ حرف می‌زنه که حتی جاهایی که باهاش مخالفی هم لبخند می‌زنی و ترجیح می‌دی به جای ابراز مخالفتت، بهش گوش کنی و سعی کنی از حکمتی که تو زندگی پربارش بهش رسیده چیزی یاد بگیری. «دعوت به فلسفه» نخستین کتابی بود که از این بابابزرگ مهربون، به پیشنهاد یک دوست، خوندم. درسته که شاید خیلی جاها باهاش مخالف بودم اما بینش فلسفی‌ش دل‌نشین و زیبا بود. به‌نظر میاد جز معدود کسانی باشه که حقیقتاً اون جوری که فکر می‌کرده، می‌نوشته و حرف می‌زده، زندگی کرده. دیدگاهی که درباره‌ی چیستی فلسفه داره که نگریستن از زاویه‌ی دید نامتناهی به دنیا و پدیده‌ها و جریانات توشه منو یاد اسپینوزا می‌انداخت و البته که خودش هم در کتاب تأکید کرده بود چقدر به اسپینوزا ارادت داره:

فلسفه چشم‌انداز است. منظورم از آن «دیدن هر چیز در پرتو شرایط و موقعیت آن چیز، و در صورت امکان، از چشم‌اندازی وسیع‌تر» است.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.