یادداشت پواد پایت

                همیشه در انتخاب‌هایم از کتاب‌هایی که در وصفش نوشته‌اند «داستان سیاسی» یا مثلا «چقدر شبیه امروز ماست!» فرار کرده‌بودم. در ایران، به اندازه‌ی کافی در طول روز سیاست تمام زندگی را گرفته و دنیای داستان برایم راه فراری بوده که نمی‌خواستم سیاست را واردش کنم. 
از طرفی، به نظرم تعریف‌هایی که از این داستان‌های سیاسی می‌کنند هم خیلی متاثر از همین نزدیک‌بودن شرایط و هم‌ذات‌پنداری ناخودآگاه با کاراکتری که سیاست دهنش را صاف کرده، است. انگار خواننده چشم‌هایش را روی درام ضعیف و شخصیت‌پردازی بسته باشد و صرفا شباهت فضا راضی‌اش کرده باشد.
نمی‌دانم تحت تاثیر یک‌سال اخیر، یا صرفا مقتضیات سن بود که یک روز یکهو دلم خواست داستان سیاسی را امتحان کنم. هنوز گاردم را داشتم و با داستان کوتاه شروع کردم که اگر وسطش پشیمان شدم، راحت‌تر ولش کنم. 
این کتاب اما واقعا خوب بود. چفت و بست هر داستان درست بود. برای من که این سال‌ها انگار درام از همه چیز اهمیتش بیشتر شده و ادبیات و شاعرانگی را سریع پس می‌زنم، ریتم درست و توصیف‌های به‌جای نویسنده خیلی جذاب بود. داستان اول، بررس، و داستان چهارم به نظرم واقعا خفن بودند. هم جنس سوژه‌ای که داشتند و هم روندی که طی می‌شد. 
نزدیک بودن فضا و اتفاقاتی که نویسنده ازش حرف می‌زد، واقعا اعتیاد‌آور بود. انگار با همان چند کلمه‌ی اول خودم را در شیلی و فضای اختناقی که حاکم بوده می‌دیدم. نیازی نبود نویسنده حرف خاصی بزند و نیازی هم نبود که من به قوه‌ی خیالم فشار بیاورم. کار خودش در می‌آمد. ترس، بدگمانی، فروپاشی و همزمان امید، تلاش و از خودگذشتگی.
نمی‌دانم چرا تا الان فرار کرده بودم. بعد از خواندنش، گوگل را باز می‌کنم، می‌نویسم «داستان سیاسی، دیکتاتوری، شبیه امروز ما» فکر کنم واقعا بهش معتاد شده‌ام.

پ.ن: ترجمه و ویرایش خیلی خوب بود. صفحه‌آرایی معمولی. 
        
(0/1000)

نظرات

دورفمن که واقعا نویسنده بزرگی‌ است و من هم کم ازش نخوانده‌ام اما این پیش داوریِ بی اساسِ دیکتاتوری خواندن ایران  مثل ویروس به همه سرایت کرده در حالی که اگر کمی مطالعه داشته باشید و ذهنتان را از القائات جوِ امروز خالی کنید خواهید فهمید که جامعه‌ی ایران دیکتاتوری نیست
بله لیبرال هم نیست اما این دلیل بر دیکتاتوری بودن نمی‌شود.
2
جدای از این که من هیچ جای یادداشتم نگفتم قرابت فضای داستان با فضای ایران دیکتاتوری بودنشه، و جدای از این که بعید می‌دونم کسی این نکته که مردم ایران فضای سیاسی رو خیلی بیشتر لمس می‌کنن رو کتمان کنه، این حرفی که در مورد «پیش‌داوری» می‌زنید آن هم با این انتخاب کلمه برام خنده‌داره. دارم پیش از دیدن چه چیزی قضاوت می‌کنم که اسمش میشه پیش‌داوری؟
 بله ذهن من تحت تاثیر القائات جو امروزه ولی شما هم متن رو اگر درست و بدون القائات ذهنی خودتون بخونین متوجه میشین که من به جز اختناق و سیاست‌زده بودن، شباهت دیگه‌ای رو جایی نگفتم :) 
صریحا اشاره نکردید اما معنای شبه‌جمله زیر همین است که گفتم
 «داستان سیاسی، دیکتاتوری، شبیه امروز ما»
، سیاسی بودن با دیکتاتوری بودن تفاوت دارد و هیچ‌کس منکر سیاسی بودن ایران نیست.
کلمه پیش‌داوری را از روی احترام به کار بردم وگرنه کلمه  «توهم» خیلی برازنده‌تر بود. 
فکر نمی‌کنید دیکتاتوری و اختناق در ذهن شماست؟ حتی عکس پروفایلتان یک نمای بسته از نیمی از صورتی هست که تازه همون هم عینک دودی به چشمانش زده و سبیل کلفتش لب‌هایش را پوشانده. 
به خاطر دارم زمانی کتاب سفرنامه ای میخواندم که از سارایوو سرد نوشته بود. بعد از اتمام کتاب رفتم بیرون. گرما بیداد می‌کرد . با خودم گفتم چطور با این هوای گرم، در خانه من از صبح تابحال کولر هم روشن نکردم؟ !چرا احساس خنکی داشتم؟
چون در فکرم و خوانشم ، خنکی بود. 
بنظرم قبل از گوگل می‌تونی بقیه کتاب‌های دورفمن رو بخونی، که هرکدوم رو تابه‌حال خوندم واقعا دوست داشتم.
1
واقعا دورفمن عالیه موافقم باهات