یادداشت
1402/12/17
3.8
20
قم یکی از شهرهاییست که بیشترین شهدا را در طول دفاع مقدس، تقدیم کرد. قبلا کمتر به این فکر کرده بودم که شهرم در آن هشتسال، چه حال و هوایی داشته است. خیابانهایش چه شکلی بودهاند و مردمش چطور روزهای سخت جنگ را میگذراندند. یکی از دلایلی که باعث شد در خرید و خواندن "ستاره" شک نکنم، همین بود: مکان داستان قم بود و زمانش هم روزهای جنگ تحمیلی. ستاره، دختر نوجوانیست که در اوج نوجوانی و بحرانهایش، گرفتار مشکلات زیادی است. انگار والدینش او را نمیبینند و نمیفهمند. هر روز جملاتی مثل این را میشنود: "قد بلند کرده، عقلش که بزرگ نشده!" کسی درک درستی از او و دنیایش ندارد. شاید اگر او پسر بود، همهچیز بهتر میشد. مشکلات خانوادگی یکطرف، اخبار جنگ همهچیز را پیچیدهتر میکند. نگرانی از جبههها و آشناهای رزمنده و همینطور گمشدن داماد خانواده در خط، هرکدام به نحوی فشار روی ستاره را بیشتر میکنند. شبهای بیستاره، روایت روزهای پر فراز و نشیب این دختر است. مواجهشدن با خیابانهایی که از آنها عبور کردهام و مکانهایی که میشناسم، برایم بسیار جذاب بود. داستان ریتم سریع و کشش خوبی داشت، هرچند که از نظرم دز عاشقانه ماجرا میتوانست کمتر باشد. توجه زیاد ستاره به مسعود، نقشه کشیدن برای جلب توجه او و نوشتن نامهٔ عاشقانه میتوانستند جای خود را به مشغلههای دیگری بدهند. در کل، اگر دنبال کتابی با حال و هوای نوجوانی و جنگ هستید روزهای بیستاره منتظر شماست. شاید دوست داشتید بعد از خواندنش، زیر یک پتوی هواکشدار قایمشوید و نظرتان را با انگشت روی هوا بنویسید!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.