یادداشت سیده زینب موسوی
1403/3/31

چقدر حرف دارم که در مورد این کتاب بزنم! اول اینکه توجه کنید طرح جلد و عنوان کتاب اصلی هیچ شباهتی به طرح جلد و عنوان ترجمه (گمشدهٔ شهرزاد) نداره و ممکنه بعضیها متوجه نشن این همونه 😄 (البته که همنسخهشون کردم 😌) دوم، شاید به نظرتون عجیب بیاد اگه بگم من تازه تو این کتاب به «ایرانی» بودن شهرزاد فکر کردم! شهرزاد در واقع برای من همیشه با یه حس عربی همراه بوده، بدون اینکه به واضح بودن اسم فارسیش توجه کنم! البته نویسنده تو توضیحات آخر کتاب میگه بنا به نظر بعضی محققین منبع اصلی این قصه به هند برمیگرده که بعد وارد ایران شده و از اونجا به شهرهای عربی رفته :) به هر حال ما اینجا با کلی اسم فارسی طرفیم و فضایی که تلاش کرده حس و حال ایران بسیار قدیم رو منتقل کنه. حالا داستان چیه؟ 🔅🔅🔅🔅🔅 هستهٔ اصلی داستان همون ماجرای آشنای شهرزاده، پادشاه بعد از خیانت همسر اولش، یکی یکی با دخترهای دم بخت ازدواج میکنه و همون صبح عروسی اونها رو به تیغ جلاد میسپره! شهرزاد میاد و داوطلبانه زن شهریار میشه و با قصههای جذابش طوری شاه رو در تعلیق نگه میداره که کشتنش رو یک شب دیگه به تعویق بندازه و باز یک شب دیگه و باز... حالا قضیه از اینجا شروع میشه که شهرزاد، قصه کم آورده و مستأصل شده تا اینکه با یه دخترِ نوجوونِ قصهگویِ فقیرِ لنگ روبهرو میشه که میتونه براش قصههای نو بگه، ولی... در واقع قهرمان اصلی این داستان مرجانه، همون دختر فقیر قصهگو. 🔅🔅🔅🔅🔅 قبل از هر چیز باید بگم که من این داستان رو به عنوان یه کتاب فانتزی شروع کردم، چون هم تو استوریگرف هم تو گودریدز تو دستهٔ فانتزی قرار گرفته بود. ولی خب بدونید که این کتاب اصلا فانتزی نیست 😒😄 بله، قصههایی که شهرزاد و مرجان تعریف میکنن پر از وقایع عجیب و غریب فانتزیه، منتها اونها صرفا قصه هستن و در جریان اصلی داستان اثری از فانتزی و جادو و این چیزا وجود نداره. با این حال اصلا ناراضی نیستم :) چند وقت بود به شدت هوس کرده بودم یه فانتزی با فضای عربی بخونم و این کتاب با وجود فانتزی نبودن، و عربی نبودن 😄، پاسخ خوبی به این حسم بود ☺️ 🔅🔅🔅🔅🔅 یه دلیلش اینه که فضای داستان به نظرم همچنان خیلی عربی بود :) من نمیتونم یه زمان و مکان مشخص برای داستان تعیین کنم و الان هر چی فکر میکنم یادم نمیاد اسم شهر اصلی داستان رو برده باشه و فقط این رو میفهمیم که برادر سلطان در سمرقند حکومت میکنه. ولی به هر حال ما با یه شهر مسلمون طرفیم، شهری که مردانش دستار میبندن (turban) و زنانش چادر سر میکنن (veil). شهری پر از مسجد و مناره و البته یه «بازار» بزرگ که از هر صنفی نمایندهای توش پیدا میشه. اسامی هم مخلوطی از فارسی و عربیه، البته با درصد بیشتر اسامی فارسی، ابومسلم، میترا، فرح، ثریا، زینب (حس جالبیه وقتی آدم اسم خودش رو تو یه رمان خارجی ببینه 😄 البته که اول همه به این زینب میگفتن زینب دیوانه 😂 منتها از همون صفحات ابتدایی معلوم میشه که آدم خوبیه 😌😄). نویسنده تو یادداشت آخر کتاب (که تو ترجمه اول اومده) توضیح میده که حجابی که اینجا استفاده شده در واقع ایرانیه، مدلی که توش قرص صورت پیداست و موها و گردن پوشیده میشه (در برابر مدل معمول عربی که پوششی برای صورت هم داره). از طرف دیگه، اینجا نماز در سه نوبت خونده میشه و نه پنج نوبت :) پس وقتی میگم فضا عربی بود یه دلیلش به خاطر درهمتنیدگی زیاد اسلام با زندگی مردم تو این کتابه. مثلا مرجان با اینکه از بچگی پیش یه پیرمرد و پیرزن یهودی بزرگ شده مثل بقیهٔ مردم به شدت به آداب اسلامی پایبنده، شما بارها و بارها تو این کتاب میبینید که اذان میگن و بعد مرجان وضو میگیره و نماز میخونه (کلا یادم نمیاد هیچوقت تو هیچ کتاب ایرانیای با این حجم از نماز خوندن مواجه شده باشم 😄 به قضیهٔ تیمم در زمان نداشتن آب برای وضو هم اشاره شده!). حتی وقتی دو بار به دلایلی نمازش دیر میشه کلی غصه میخوره! در واقع تو این کتاب، اوقات زندگی مردم مثل مسلمونهای واقعی با وقتهای نماز تقسیم شده. (راستی در مورد اون خالهٔ یهودی، واقعا چرا مترجم اسم قشنگ چاوا رو که معادل عبری حواست و به معنی زندگی و زندگی بخشیدنه ترجمه کرده خاور؟ 😅) و بعد حجاب. حجاب هم خیلی نقشش پررنگه، بلااستثناء موقع مواجهه با نامحرم، زنها اینجا چادر سر میکنن و خود مرجان خیلی به این موضوع پایبنده. کلا تا جایی که دقت کردم به حس منفیای از طرف هیچکدوم از شخصیتها به این شعائر اسلامی برنخوردم. منتها در این مورد یه نکته ته ذهنم رو قلقلک میده که پایینتر و بعد از هشدار لو دادن کتاب در موردش توضیح دادم! (اونایی که کتاب رو خوندید لطفاً این قسمت رو بخونید و نظرتون رو بگید). (آها یه شاهد دیگه بر شبهعربی بودن فضای داستان استفاده از واژههای درهم، دینار و سلطانه، که به شاه گفته میشه. البته مترجم همهٔ این «سلطان»ها رو ترجمه کرده به «شهریار»، در صورتی که تا جایی که من متوجه شدم شهریار اسم پادشاهه نه لقبش 🤔) 🔅🔅🔅🔅🔅 خلاصه که خوندن این کتاب برام تجربهٔ لذتبخشی بود و ماجراها واقعا کشش خوبی داشتن. البته شخصیتها طوری نبودن که بگم عاشقشون شدم ولی به اندازهٔ کافی خواستنی بودن. اول هر بخش هم یه تیکههایی با عنوان «درسی برای قصهگویی، درسی برای زندگی» اومده که به نظرم قابل تأمل و جالب بودن. کلا هم این کتاب،ض عشق به نشستن پای یه قصهگویی قشنگ رو در من بیدار کرد 😄 (با خیلی از قصهها به خاطر غیرمنطقیبودنشون 😅 مشکل دارم، ولی در واقع جذابیت قصه کاملا به قدرت قصهگو برمیگرده :) مثلا من قصهگوییهای شخصیت هوید تو دنیای کازمر سندرسون رو با وجود همه بیمنطقیش دوست دارم ☺️) این کتاب به نظرم برای ۱۳-۱۴ سال به بالا مناسبه و اصولا صحنهٔ بد و ماجرای عاشقانهای نداره. ترجمه هم تا اون مقدار اندکی که مقایسه کردم به نظرم خوب بود. ❌❌❌❌ ❌ از اینجا به بعد کمی تا قسمتی آخر داستان رو لو میده! خب... در واقع با پایان کتاب دو تا مشکل دارم: مشکل اول: جدا بخشیدن همچین آدمی تو کتم نمیره! این آقای شهریار بعد از پی بردن به خیانت همسر اولش اومده هممممهٔ زنان حرم به جز مادرش رو کشته و رسما حمام خون راه انداخته 😐 و تازه قبل از اینکه شهرزاد زنش بشه همینطور هر شب! داشته یه دختر بدبختی رو میکشته 😐 اونوقت شهرزاد اینطوریه که نه این بدبخت خیلی ناراحته این کارا رو از روی دلشکستگی کرده 😑 دوست داشتن بهتر از تنفره و این حرفا 😒 یعنی دلم میخواست بزنمش! خوشحال شدم وقتی دیدم آخر داستان مرجان همچنان اعتقاد داشت که همچین آدمی رو نمیشه بخشید... حداقل نه به این راحتی! البته خب آخر کتاب، شهریار عاشق شهرزاد میشه و دست از قتل عام زنها برمیداره و میگه تا آخر عمرش زیر بار این گناه میمونه (ممنون واقعا!) و به داداشش هم میگه تو هم دیگه این کار زشت و قبیح رو ادامه نده، اونم میگه چشم 🙄😄 (بله، داداشش هم داشته تو سمرقند شبی یه زن میکشته 😐) مشکل دوم: همونطور که گفتم من واقعا هیچ نگاه منفیای به اسلام (و ایران) تو طول کتاب حس نکردم (البته اگه این موضوع رو در نظر نگیریم که زنان کشور رسما از دست شاه مملکت امنیت جانی نداشتن 😄 که خب آخر کتاب ختم به خیر میشه 😏)، منتها... آخر آخر کتاب، مرجان از اون شهر فرار میکنه به سرزمینی که «در آن لنگی، تهیدستی و زن بودن مانعی برای رسیدن به آرزوها نیست.» به جایی دور از اینجا با «تپههای سبز»... این توصیفات شما رو یاد چیزی نمیندازه؟ البته خب، انتظار دیگهای هم فکر نکنم بشه داشت 😅 بالاخره نویسنده غربیه و یکی از کسایی که در نوشتن این کتاب ازشون مشاوره گرفته آقای عباس میلانی معروفه 😏 اون یک ستاره رو به خاطر این دو تا مشکل ازش کم کردم :)
(0/1000)
نظرات
1403/4/1
از لحاظ چک کردن امتیاز کتابها و دیدن اخطارهای مربوط به هر کتاب و این چیزا خیلی خوبه. ولی خب به اندازه گودریدز کاربر نداره و کلا فضای سادهتری داره.
1
1403/4/1
اینی که می خواهم بگم صرفا بر اساس حدس های خودم هست اما اگر تطبیق بدیم منطقی به نظر میاد . به گمان من داستان شهرزاد به دلیل ترکیبی بودن فضای پارسی و عربی باید جایی در عراق کنونی بوده باشد که احتمالا شاید بشه گفت در بغداد یا تیسفون ! و شاید در دوره ساسانی یا کمی بعد از آن .به شخصه حس می کنم به دلیل نوع حجاب و فضای حاکم که با اوایل اسلام کاملا متفاوت است ، داستان باید در شهر تیسفون بوده باشد و شهریار هم احتمالا یکی از شاهان ساسانی ست و مردم هم احتمالا زرتشتی بودن اند ولی به مرور زمان بعد از ورود اسلام و در طی چندین سال داستان کمی تغییر کرده است که کار سختی هم نبوده چون این نوع حجاب با نام چادر ( که البته چادر اینجا با آن چیزی که الان به عنوان چادر نامیده می شود متفاوت است متاسفانه امروزه عبای سیاه عربی را با نام چادر می خوانند در حالی که در ایران باستان کلمه چادر برای رو سری رنگی و طرح دار بزرگی استفاده می شده که از سر تا زانو را می پوشانند و پوشش معمول زنان ایران بوده )نماز و مناره و مزگد (مسجد)اتفاقا از فرهنگ ایران وارد اسلام شده اند :)
9
0
1403/4/1
نماز از فرهنگ ایران وارد اسلام شده؟ 🤔 کلا نماز بما هو نماز چیز عجیبی نیست و در خیلی از ادیان موجوده، منتها نوع خاص خوندنش هست که فرق میکنه. مناره باز شاید ولی خود مسجد بعید میدونم از فرهنگ ایران وارد اسلام شده باشه
0
1403/4/1
آره نماز خیلی از جزییات اش از فرهنگ ایران وارد شده البته اون نمازی که ایرانی ها یا به اصطلاح شیعیان می خوانند که در جزییات فرق می کنه با بقیه مسلمان ها . مثلاً همین اسم نماز که در ایران قبل از اسلام هم با همین نام خوانده می شده و بقیه مسلمان ها اون رو صلاة می خوانند. حتی در جزییات هم تا حدود زیادی شبیه بوده مثلاً اون ها هم دقیقاً پنج بار در روز می خوانند .یا جانمازی که سرو خمیده روشه که نماد ایرانه . یا مثلاً مهری که استفاده می کنند یک جور نماد این هست که ما ایرانی ها اگر روی چیزی سجده می کنیم اون خاک ایرانه! و درمورد مسجد آره اون شکل خاصی که ما به عنوان مسجد می شناسیم ، اون معماری گنبدی شکل دقیقا معماری ساسانی هست مثل ایوان مدائن تیسفون حتی چیزی شبیه این هم در اسلام و عربستان قبل از ورود به ایران وجود نداشته . یک جور هایی میشه گفت مساجد یادگاری هایی به جا مانده از معماری ساسانی هستند 😁 @szm_books
0
1403/4/1
قدیمی ترین مسجد در ایران آثارش در شهر دامغان قرار داره که مربوط میشه به دوره ساسانیان و قبل از ورود اسلام به ایران که در ابتدا آتشکده بوده اما بعد از ورود اسلام به عنوان مسجد استفاده شده . معماری اش کاملا ساسانی ست و آتشکده بوده اما اگر ببینیدش متوجه میشید که هیچ فرقی با مسجد های خودمون نداره . اگر سرچ کنید قدیمی ترین مسجد ایران عکسش رو میاره . با نام« تاریخانه »شناخته میشه . مَزگَت واژهای ایرانی به معنی مسجد است و ریشهٔ آن پارسی باستان مزکد از مزداکده است.منظور از مز در مزکد یا مزگت همان خدا (ایرانی ها خدا را اهورا مزدا می نامیدند ) و کد به معنی خانه ست.در زبان پهلوی به مسجد ، مزگت یا مِزگوت گفته میشود. کلمه مسجد از مزگت گرفته شده . در اصل ما الان به معابد ایرانیان باستان میگیم آتشکده ولی آن ها خودشان آن را مزدکد می نامیدند . هنوز برخی از مسجدهای کهن ایران با نام مزگت نامیده میشود مانند «ایسپیه مزگت» (مسجد سپید) در گیلان «دزگامزگت» مازندران و در تمامی مناطق کردنشین مانند مزگت طوبی خانم. اگر در اینترنت سرچ کنید مزگت ، ویکی پدیا توضیحات کاملی میاره . @szm_books
0
1403/4/1
کلا هزار و یک شب ترکیبی از فرهنگهای شرقیه. خود کتاب هم همینطوره. زمان گاهی معنی داره و گاهی نه. مشخص نیست در چه دورهای اتفاق میافته. گاهی داستانها تمثیلی هستند، گاهی تخیلی و فانتزی. این هم به دلیل دست به دست شدن داستان از هند و ایران و کشورهای عربیه. هر کشوری چیزی بهش اضافه کرده.
2
سیده زینب موسوی
1403/3/31
1