یادداشت حسین درویشخادم
1403/1/26
خب. الان دیگه تقریباً دو هفته از تموم کردن کتاب میگذره و حالا میتونم بگم «کوچهٔ ابرهای گمشده» از شاهکارهای تکرارنشدنی ادبیات فارسیه و «کورش اسدی» از نابغهترین نویسندههای فارسی. سراسر کتاب فضای وهمی فوقالعاده عجیبی داره. اما عجیبتر از اون مجوز گرفتنشه و من هنوز هم باورم نمیشه که کتابی با چنین محتوایی و چنین صحنهسازیهایی و چنین انتقادهای صریح و سختی تو ایران چاپ شده. درسته که ده سال چاپ نشد و موفق به گرفتن مجوز نشد. اما همینکه بعد ده سال بالاخره چاپ شده و الان هم سانسور نمیشه واقعاً عجیبه. :)))) اما از اون که بگذریم، قطعاً از لحاظ تکنیکال این اثر از بهترین رمانهای فارسیه. شاید این رو حتی وقتی کتاب رو تموم میکنید هم متوجهش نشید. اما نکته اینجاست که بعد از تموم شدن کتاب، اکثر مسائل براتون حلنشده باقی میمونن و همینه که باعث میشه بعد از کنار گذاشتنش دائماً بهش فکر کنید. با یک بار خوندن کتاب و کنار گذاشتنش، احتمالاً نیمی از نکات رو متوجه نخواهید شد و لازمه که کتاب رو دوباره و حتی سهباره بخونید. دربارهش هم بخونید، بلکه بعضی مسائل روشن بشن. هرچند بهنظرم منتقدها و تحلیلگرهای کتاب هم خییییییلی از چیزها رو نگفتن. اصلاً همینه که باعث قشنگی کتاب میشه. خودت باید کشفش کنی. تا اواسط کتاب همهچی گنگ و بیربط بهنظر میرسه اما چندباره خوندنش و هرلحظه فکر کردن بهش، بهتون نشون میده که هیچچیز بیدلیل بیان نشده و درهای جدیدی رو به روتون باز میکنه. ممکنه چیزهایی رو بفهمید که تا حالا هیچ منتقد و خوانندهای نفهمیده. یه نکتهٔ خفن دیگه اینه که کورش اسدی مانیفست ادبی خودش هم لابهلای داستان میگه. از «استعاره» و «وهم» و «تاریخ» میگه بدون اینکه از جذابیت جریان داستان کم بشه یا توقفی ایجاد بشه. این هم نظر یکی از کاربرای گودریدزه که کاملاً باهاش موافقم و با یکم تغییر کوچولو اینجا بیانش میکنم: «شروع کتاب خیلی خوبه. نویسنده تمهیدی در نظر گرفته که شخصیت اصلی نامطمئن باشه و راوی هم دیدش محدود به شخصیت اصلیه پس با حجمی از پرتگویی روبهرو میشیم که به شدت جذابه. یکی دیگه از جذابیتهای کتاب روند تاریخی هست که در دل روایت مطرح میشه ولی تمام این جذابیتها تا قبل از ورود شخصیتی به اسم شیدهست. از اونجا به بعد نویسنده از مونولوگ ۶۰ صفحهای این شخصیت کمک میگیره که داستان رمزگشایی بشه که اصلاً به بقیهٔ داستان نمیخوره و البته تا یه جایی انگار شخصیت اصلی و خواننده دارن پابهپای هم جلو میرن ولی در صد صفحهٔ آخر، خواننده از شخصیت جلو میزنه و رمزگشاییهای صفحات پایانی کتاب بیمعنی میشه و اون شروع خوب به پایان ضعیف ختم میشه.» و در آخر، کاش گلشیری بود و این رمان رو میخوند. :)
(0/1000)
مهرداد محمدی
1403/3/6
1