یادداشت فاطمه نقوی

                جعفریان یک عادتی دارد که خودش را افشا می‌کند مقابل آدم‌ها و انگار لذت هم می‌برد از این کار. در نوشته‌ها یک جور صداقت ورزیدن با خواننده هست. «متن خون می‌خواهد و خودت را قاطی کردن و افشا کردن خون متن است.»
به نظر نویسنده برای متن درجه یک بودن یا شدن فقط یک راه وجود دارد: این که به درجه‌ای از افشاگری درباره‌ی چیزی وفادار باشی، این که از خودت خرج کنی و مایه بگذاری. «سفرنامه‌هایی را که از زاویه‌ی دانای کل به افق خیره می‌شوند دیده‌اید؟ واقعا اعصابتان از خواندنشان به هم نمی‌ریزد؟» «از توِ آفریننده باید چیزی در متن جا بماند و جدا شود و آن دیگری مخاطب باید احساس کند معتمد بوده و امری باارزش، نفیس و محرمانه با او تقسیم شده.» 
در همه‌ی سیزده جستار کتاب «حدی و رنگی از افشاگری و خودشیفتگی هست.» به نظر نویسنده اصل کار همین است. «در مستند یا داستان فرقی نمی‌کند. مهم درگیر شدن است.» «در درگیری است که انرژ‌ی‌ها رها می‌شوند و چیزهایی را در جاهایی تکان می‌دهند.» و ما با این متن‌ها درگیر می‌شویم. این سیزده جستار پیش از این در مجله‌ی داستان به چاپ رسیده و با استقبال مخاطبان روبه‌رو شده، از جمله مورد توجه سالار عبده، مدرس نویسندگی خلاق دانشگاه سیتی نیویورک، بوده است.
نویسنده، همانطور که درباره‌ی یکی از شخصیت‌های نوشته‌اش می‌گوید، کلمه‌ها را انگار از حافظه‌ی ذخیره‌ی لغاتش برنمی‌دارد، مستقیم از لحظه‌ها و مکان‌هایی که برای او دارند الان اتفاق می‌افتند درک، انتخاب و ادا می‌کند.
این جستارها «مثل زندگی‌ای است که یک‌بار زندگی‌اش کرده باشی.» جستارنویس در جهانی که خلق کرده زیسته است و هوایش را به ریه‌هایش کشیده‌. درگیر شده و فاصله گرفته. «به قول سامرست موام، نویسنده مثل خداست در جهانش. در عین این که حضور ندارد، هست و در عین این که نیست، حضور دارد.»
جعفریان روزنامه‌نگاری است که تلاش می‌کند «بنویسد». قصه‌هایی بنویسد که مستندند و مستندهایی بنویسد که قصه‌اند. کاری که طول کشیده و مشق فراوان کرده تا یادش بگیرد و وقتی آن را انجام می‌دهد احساس می‌کند خودش است. 
او در خانه‌ی کوچک یک کارگر ساده که پدرش باشد در محله‌ای در پایین شهر مشهد زیسته. محله‌ی بچگی و نوجوانی او، محله‌ای است شبیه شهر رمان‌های فاکنر و آدم‌ها گیر نان شبشان‌اند و زندگی‌شان از راه عرق جبین و کد یمین می‌گذرد، نه از شیارهای پیچ‌در‌پیچ قشر مخ. محله‌ای که کتاب در آن یک شیﺀ تزیینی است.
در سال‌هایی که همه‌مان بعد از جنگی هشت ساله هنوز کمر راست نکرده‌ایم، ساعت‌ها گوشه‌ای کز می‌کند به کتاب خواندن. «از آن خانه‌ی کوچک، محله‌ی شلوغ و شهری که خیابان‌ها، صداها و خانه‌هایش خیال‌انگیز نبود کنده می‌شدیم و فرو می‌رفتیم در جهانی که نمی‌شناختیم و چیزی از آن نمی‌دانستیم و شورانگیز بود. خود بهشت بود.» 
کتاب‌ها نگاه قطعی را از او گرفته‌اند و به جایش شک را پیشکش کرده‌اند و ملال. «هیچی قطعی نیست. سیاه و سفید وجود ندارد و مطلق وجود ندارد و هیچی فقط همانی که نشان می‌دهد نیست.»
حبیبه جعفریان زندگی‌نامه‌نویس است. دکترش می‌گوید به این دلیل سراغ این کار رفته که از مرگ می‌ترسد. «کیست که نترسد؟» چمران اولین کار زندگی‌نامه‌وار او بوده: «فکر کردم با نوشتنش مشق قصه‌نویسی می‌کنم و بعد با دست پر می‌روم سراغ کار اصلی‌ام.» اما آدم‌ها یکی پس از دیگری آمده‌اند. راه خودش را به او نشان داده انگار. بعد از مرگ پدر زندگی‌نامه‌ای ننوشته. در جستارِ فراموشی می‌گوید دقیقا چه کار کرده وقتی حقیقت مرگ پدر به زندگی‌اش اصابت کرده.
او عاشق آدم‌هایی است که اگر ولشان کنی یک شب در سال را هم زیر سقف خانه‌ی خودشان صبح نمی‌کنند. آدم‌هایی که می‌روند سفر فقط چون فکر می‌کنند باید بروند سفر و چون اگر نروند سفر ممکن است بمیرند. آدم‌هایی که سفر از یادشان می‌برد زندگی می‌تواند چقدر ملال‌انگیز باشد و در عین حال به یادشان می‌آورد زندگی می‌تواند چقدر کوتاه و خواستنی باشد. 
می‌خواهد برایمان تعریف کند که در استانبول چقدر به او خوش گذشته. استانبول: مظهر دوپارگی. پاره‌های متضادی که آموخته‌اند در کنار هم با صلح زندگی کنند. شهر صداها: صدای مرغ‌های دریایی، صدای بوق کشتی‌ها، صدای دینگ مطبوع و دوچرخه‌وار تراموا و صدای دستفروش‌ها. به نظرش به مالیخولیا دچار شده است. 
بعد از کلنجاررفتن‌های بسیار با خودش درباره‌ی اینکه «مکه چطور بود؟» جستاری نوشته. نمی‌داند سفرنامه است یا حدیث نفس. ولی هرچه هست نوشتنش پدرش را درآورده. پدرش اولین کسی بوده که آنجا خوابش را می‌دیده و اولین باری بوده بعد از مرگش خوابش را می‌دیده و می‌دانسته مرده است. به نظرش مکه جایی است که تصویر آدم را از مرگ فوکوس می‌کند. جایی است که مرگ را برای آدم قابل تحمل می‌کند. مرگ خودش و دیگران را.
جستاری دارد به یاد و افتخار همه‌ی آن‌ها که به تکه تکه نشدن و بی‌عقبه بودنشان افتخار می‌کنند و فکر می‌کنند اینطوری است که قدرتمندند. جستارهای او «نفس می‌کشند.» از سارا می‌نویسد: دوستی که قرار بوده با او برود لیبی. اصلا اولین بار کی سارا را دیده؟ بین اولین باری که سارا را دیده با اولین‌باری که جدی‌اش گرفته و وارد زندگی‌اش کرده، به عنوان دوست، فاصله‌ای بوده است. 
از شبی می‌گوید که در سانتیاگوبرنابئو اولین بازی رئال را که زیدان مربی‌گری‌اش می‌کرده دیده. چیزی تکرار نمی‌شده و چیزی آهسته نمی‌شده و تند نمی‌شده و بولد نمی‌شده و چقدر بی‌رحمانه و باورنکردنی بوده همه‌ی این‌ها. فوتبال می‌بیند چون می‌خواهد به مرگ فکر نکند.
کتاب‌ها محبوب‌های اویند یا دشمنانش؟ هیچ‌وقت نخواهد فهمید. هیچ‌وقت از فکرشان رها نخواهد شد و هیچ‌وقت آن‌ها را نخواهد بخشید. هیچ‌وقت آن‌ها را به کسی توصیه نخواهد کرد و هیچ‌وقت کسی را از آن‌ها منع نخواهد کرد. کتاب‌ها از آن چیزهایی‌اند که زندگی آدم را به قبل و بعد خودشان تقسیم می‌کنند. زندگی با وجود آن‌ها سخت و بدون آن‌ها ساده اما بی‌بو و خاصیت است.
منتشر شده در نشریه‌ی جهان کتاب، ش 400، مرداد و شهریور 1402
        
(0/1000)

نظرات

جون می‌ده برای وقتایی که حوصله نداری چیزی بخونی. خوندن چندین باره‌ این جستارها بسیار دلچسبه.
1
من خیلی دنبال این کتاب گشته‌ام و جایی پیداش نکرده‌ام. انگار توزیع و پخش انتشارات ضعیفه. شما می‌دونید کجا می‌تونم تهیه‌اش کنم؟
2
سلام. والا من خودم چند ماه پیش از شهرکتاب خریدم. البته خیلی هم گشتم تا یافتم. نمی‌دونم الان از کجا می‌شه خرید. شاید خود خانم جعفریان بدونن و بیان بگن. 
من آنلاین از خود انتشارات گرفتم فکر کنم. احتمالا الان چاپ تموم شده. هیچ فروشگاه آنلاینی موجود نیست. 
ممنونم از شما. می‌بینند این گفت‌وگو رو؟ یا لازمه برم توی صفحهٔ خودشون بپرسم؟
2
یه کم صبر کنید اگر جوابی ندادند برید براشون بنویسید. باز منم اگر از جایی کتاب رو گیر آوردم خبر می‌دم.❤ 
سلام
ببخشید تازه پیغام ها رو دیدم. والله همون طور که خودتون نوشتین متاسفانه توزیع و پخش کتاب ضعیفه. در واقع افتضاحه. تا جایی که می دونم راه عملی تر سفارش آنلاین به خود انتشارات بود ولی حتی اونم  انگار از چند هفته پیش موجودی نداره یا کار نمی کنه. ولی شاید امتحان کردنش ضرر نداشته باشه و خلاصه اش این که به نوبه خودم از همه عذرخواهی می کنم بابت عملکردم در  انتخاب ناشر :) 
خیلی ممنون خانم جعفریان خیلی عزیز. بالاخره جوینده یابنده است. از طرفی ایشالا کتابتون چاپ تموم باشه و برسه به چاپ بعدی و دوباره فراوونیش بشه و مخاطب‌هاش پیداش کنن.
ممنونم خانم جعفریان. تن‌تون سلامت. من سوای لذت خودم از خوندن چندبارهٔ جستارها، این کتاب رو برا هدیه‌دادن می‌خوام. امیدوارم زودتر دسترسی بهش ممکن بشه. بابت شیوه‌ای که پیشنهاد کردین هم ممنونم.