یادداشت سعید بیگی
1402/10/9
- با این کتاب ارزشمند در دوران تحصیل دبیری زبان و ادبیات فارسی آشنا شدم و به قدری از نثر زیبایش شگفت زده شدم و لذت بردم که هنوز مزۀ نخستین دیدار و آشنایی با آن، زیر زبانم باقی مانده است! - این چاپ تاریخ بیهقی، هشتمین کتاب از مجموعۀ بازخوانی متون است که به همت جعفر مدرس صادقی به شیوهای زیبا و خواندنی ویرایش شده و بنا به گفتۀ ایشان هیچ دخل و تصرفی در واژگان و شیوۀ نگارش کتاب انجام نشده و به احتمال قریب به یقین، ما همان متنی را میخوانیم که بیهقیِ دبیر نوشته است. - این کتاب در 3000 نسخه به سال 1377 و در قطع وزیری با جلد کاغذی (شومیز) در 664 صفحه متن و 80 صفحه مقدمه (در مجموع 744 صفحه) و در نشر مرکز به چاپ رسیده است. - تنها ایرادی که میتوان به تلاش فراوان و عالی آقای مدرّس صادقی گرفت؛ بُردَن واژگان و معانی آنها (واژه نامه) به آخِر کتاب است. - چقدر عالی میشد که واژگان و معنای آنها در پاورقی همان صفحه از کتاب میآمد و نیازی به این دور شدن از فضای داستان و متن نبود. در هر صورت از ایشان بابت این تلاش ارزشمند سپاسگزارم. - ابوالفضل محمد ابن حسین بیهقی؛ دبیرِ دیوانِ رسالتِ سلطان محمود، سلطان مسعود و برخی دیگر از پادشاهان غزنوی و دست پروردۀ بو نصر مشکان صاحبِ دیوانِ رسالت و بزرگِ مُنشیان و نویسندگانِ دربار غزنویان است. - هر چند بیشتر بخشهای این اثر از بین رفته است (تنها حدود یک ششم از اصل کتاب تاریخ بیهقی به دست ما رسیده است)؛ اما همین بخشهای بازماندۀ کتاب، نشانگر ارزش تاریخی آن، همسنگ با ارزش ادبی کتاب است. - نویسنده نمونۀ عالی نثر بِینابِین ـ از نثر ساده و مُرسَل قرون سوم و چهارم تا نثر مَصنوع و مُتکلّف قرن پنجم و ششم ـ را به خوبی حفظ کرده و برای ما هدیه فرستاده است. - بیهقی مردی سلیمالنفس است که بنا را بر صداقت در بیان حکایات و احوال و اوضاع شاه، وزیر، مسئولان و شخصیتها و نیز اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور نهاده و می کوشد، کمترین حُبّ و بُغض و قضاوت را در بیان مطالب داشته باشد. - وی پیری جهاندیده است که در پایان حکایتهای مهم و سرنوشتساز کتابش ـ در قالب پندهایی کوتاه و خلاصه که مانند نمکِ غذا به جان انسان مینشیند ـ دیگران را به هشیاری، تفکر و تامل در اوضاع جهان و بیاعتباری دنیا دعوت میکند و دلبستگان و وابستگان به دنیا را نادان و احمق میداند و آرزو میکند که همگان در دنیا و آخرت رستگار شوند. - بیهقی خود در جایجایِ کتابش به خوانندگان یادآوری میکند که آگاهانه تصمیم گرفته، تاریخی بنویسد که تا پایان جهان و تا قیامت در جهان بماند و باعث عبرت و درس مردمان گردد و به آنان کمک کند، درست زندگی کنند. - او در بخشهای مختلف کتاب، به منابع مورد استفادهاش اشاره میکند و معمولا در بیان مسائل و مطالب تاریخی بسیار سختگیر است و اصرار دارد، ماجرایی را که خود در آن میان حاضر و ناظر نبوده، از زبان چندین شخصیتِ مورد اعتماد و خوشنام و مورد قبول همگان، برای خوانندگان بیان کند و این بر ارزش و غنای مطالب کتاب افزوده است. - و خلاصه تاریخ بیهقی کتابی خواندنی است و اگر اهلش باشید، پس از خواندن حدود 100 صفحه و آشنایی با زبان بیهقی، از داستانها، ماجراها و نمایش زیبایی که بیهقی برای شما ترتیب داده است؛ غرق شگفتی و سُرور خواهید شد. - سلطان مسعود غزنوی؛ پادشاهی دمدمی مزاج، خودخواه، خودرأی و مستبد، سختگیر، حسّاس و زودرنج و خسیس است و چون بسیاری پادشاهان دیگر، تنها به مالی که عاملانش از مردم بینوا میدوشند و برایش میفرستند، توجه دارد و به رنج مردم در پرداخت مالیاتها وَقعی نمینهد، گر چه در محضر بزرگان و درباریانش چنین ادعایی میکند. - سلطان مسعود به جهت تصور توهم وجود توطئه به همه بدبین است، مانند بیشتر شاهانی که به ناحق به حکومت میرسند و لیاقت و کاردانی ندارند و به هیچ کس اعتماد نمیکنند و افراد منافق و کم خِرَد و چاپلوس اطراف آنها را میگیرند و ایشان را به خِرَدمندان و دلسوزان بدبین میکنند. نمونۀ نثر کتاب «تاریخ بیهقی یا تاریخ مسعودی»: «... و آن روز و آن شب، تدبیرِ بر دار کردنِ حَسَنَک در پیش گرفتند. و دو مردِ پیک راست کردند با جامۀ پیکان که از بغداد آمدهاند و نامۀ خلیفه آورده که «حَسَنَکِ قَرمَطی را بر دار باید کرد و به سنگ بباید کُشت، تا بارِ دیگر بر رَغمِ خُلَفا هیچ کس خلعتِ مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نَبَرَد!» چون کارها ساخته آمد، دیگر روز، چهارشنبه، دو روز مانده از صفر، امیر مسعود برنشست و قصدِ شکار کرد و نِشاطِ سه روزه، با ندیمان و خاصّگان و مُطربان. و در شهر خلیفتِ شهر را فرمود داری زدن بر کَرانِ مُصلایِ بلخ، فرودِ شارستان. ... و حَسَنَک برهنه با اِزار بایستاد و دست ها در هم زده، تنی چون سیم سفید و رویی چون صدهزار نگار. و همۀ خَلق به درد میگریستند. خودی رویپوش، آهنی، بیاوردند، عمداً تنگ، چنان که روی و سرش را نپوشیدی، و آواز دادند که «سر و رویش را بپوشید تا از سنگ تباه نشود ـ که سرش را به بغداد خواهیم فرستاد نزدیک خلیفه!» و حَسَنَک را همچنان میداشتند. و او لب میجُنبانید و چیزی میخواند. تا خودی فَراختر آوردند. و در این میان، احمدِ جامه دار بیامد سوار و روی به حَسَنَک کرد و پیغامی گفت که «خداوند سلطان میگوید این آرزویِ توست که خواسته بودی و گفته که "چون پادشاه شوی، ما را بر دار کن!" ما بر تو رَحمَت خواستیم کرد. اما امیرالمومنین نبشته است که تو قَرمَطی شدهای و به فرمانِ او بر دار میکنند.» حَسَنَک البته هیچ پاسخ نداد. ... و آن روز که حَسَنَک را بر دار کردند، استادم بونصر روزه بنَگشاد و سخت غمناک و اندیشهمند بود، چنان که به هیچ وقت او را چنان ندیده بودم. و میگفت «چه امید ماند؟» و خواجه احمدِحسن هم بر این حال بود و به دیوان ننشست. ...»
(0/1000)
نظرات
1402/10/11
بیهقی تو همین بخش بر دار کردن حسنک وزیر_ که بهش اشاره کردید و بخشی بینظیر از این کتابه_ میگه: احمق مردا که دل در این جهان بندد که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند. و شعری رو از رودکی نقل میکنه که بیت اولش اینه: به سرای سپنج مهمان را دل نهادن همیشگی نه روا است پیشنهاد میکنم کتاب وزیری امیرحسنک، که بخش اولش همین بر دار کردن حسنک وزیر هستش رو با صدای آقای دولت آبادی گوش بدید.
2
3
سعید بیگی
1402/10/11
1