یادداشت فاطمه سادات رضادوست
1403/12/8
آنی شرلی را پتو پیچ، در سرمای هوا زیر سقف ایوان خانه مان و گاها سر کلاس های مجازی و زنگ های تفریح و گاها در اسنپ، خواندم، در موج احساسات داستان غرق شدم، نهایت لذت را ازش بردم و لحظه ای ازش خسته نشدم، چون دقیقا وقتی آن را گیر آوردم که عقیده داشتم کتاب های نوجوان، حتی اگر بتوانند چیزی بیاموزند گزینه ی مناسبی برای یاد گرفتن خیلی چیز ها نیستند(هنوز هم این عقیده رو دارم و همچنان کتاب ها رو فقط برای سرگرمی و شاید احساس همدردی میخونم) تقریبا ماه پیش قسمت آخر سریالش را دیدم و مطمئن شدم که میخواهم کتابش را بخوانم، آن هم وقتی متوجه شدم که سریال بعد از آزمون ورودی و قبولی در دانشگاه ادامه نداشت و ساخته نشده بود و آخر عاقبت آنی و گیلبرت معلوم نبود. و باید بگویم مونتگمری عزیز، ای کاش اولین دیدار آنی و گیلبرت مثل فیلمش بود و کاش وقتی گیلبرت از آنی درخواست آشتی کرد و آنی قبول نکرد، عکس العمل گیلبرت این نمی بود که دیگر اهمیتی برایم ندارد و مهم نیست و شخصیتش را کوچک نمی کردی. بگذریم، چون من گیلبرت را در فیلمش از خود آنی بیشتر دوست داشتم! آنی عزیزم مثل خودم قبلا دختر پر حرفی بوده که همیشه تذکر دریافت میکرده، دوست داشته فرو رفتگی ای روی گونه اش میداشته، همیشه در تخیلاتش غرق می شده و زمان از دستش در می رفته، دوست داشته روزی غش می کرده و موهایش قرمز نمی بوده. همیشه به خاطر ظاهرش خودش را سرزنش می کرده و با ذره ای تعریف از خودش، بال در می آورده. دقیقا مثل ۲ سال پیش من(البته اگه کک و مک و موی قرمز را در نظر نگیریم) حالا بزرگ تر شده و برای اهدافش به شدت تلاش می کند و در آخر، داغ مرگ متیو و مشکلاتش را به دوش می کشد. لحظه ای که آنی گفت دوست دارم حرف هایم را برای خودم در قفسه سینه ام نگه دارم و خودم از آن ها لذت ببرم، آنی عزیزم دیگر بزرگ و مستقل تر شده بود و من واقعا دلم برای آنی قبلی لک زد، اما جلد های بعدی را به خاطر بیشتر آشنا شدن با گیلبرت خواهم خواند، هرچند گیلبرت سریال را بیشتر دوست داشتم اما گمان نمی کنم بعد از جلد اول، شخصیت گیلبرت کتاب با فیلمش چندان فرقی بکند. امیدوارم آنی عزیزم در جلد های بعدی چندان آدم حوصله سر بر و متواضعی نشود و از خواندنش خسته نشوم.
(0/1000)
فاطمه سادات رضادوست
1403/12/8
1