فاطمه سادات رضادوست

فاطمه سادات رضادوست

@fatemehsadat91

20 دنبال شده

17 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

        ارباب حلقه ها، دنیایی متفاوت و تخیلی...
نباید با انتظار برآورده شدن همه ی علاقه ها سراغ کتاب بروی. ارباب حلقه ها کتاب متفاوتی ست. باید یادت باشد همه ی نکات کتاب و همه جمله هایش مهم است و باید با دقت بخوانی، توجه ات فقط به تیکه های که دوست داری نباشد، وگرنه هم در این جلد و هم احتمالا در جلد های بعدی چیز هایی را متوجه نمی شوی.(اگر ذهنیتی از داستان و شخصیت ها نداشته باشی(میتونید آخر نقد منو بخونید اگه میخواید شروع کنید کتابو))
این یه نکنه ی منفی نیست، یه سبکه. برای این که بعداً با کشف چیز هایی، بیشتر لذت ببری؛ اما احتمالا می شود آن را به عنوان یک پیشنهاد قبول کرد.
من به این کتاب نمی گویم سنگین(از لحاظ وزنش چرا!) اما ترجمه ی ادبی قوی ای داشت.
حس و حالم موقع خواندن کتاب مثل وقت هایی بود که تازه وارد یک جمعی می شوی و به صحبت هایشان گوش می دهی، میدانی موضوع جذاب است و سعی می کنی بفهمی ولی نمی توانی درست از آن سر در بیاوری!
احتمالا به دو دلیل
بیشتر کتاب فکرم سمت افکار و زندگی خودم می رفت./۵۰ صفحه را ۴ خط یکی خواندم و ظاهرا چیز هایی را جا انداختم که باید می فهمیدمشان.
و یک چیز دیگر
نقش جادو در کتاب کافی بود؟
شاید نه. جایی که دغدغه هابیت ها نداشتن چراغ بود قطعا گندالف(گندالف تو فیلمش همون دامبلدور خودمونه، دوست داشتم بگم🙃) می توانست با چوبدستی اش نوری بی افشاند!
جایی که هابیت ها باید اورک ها را می کشتند چرا گندالف وقتی دیگران تیغه و شمشیر استفاده می کردند او کاری با جادو نکرد؟ 
نمی دانم. شاید هم من انتظار داشتم هری پاتر بخوانم.
و چند موضوع دیگر که فعلا نمی توانم جایی در نقدم برایشان اختصاص دهم.
از مجموعه ای که هر جلدش تقریبا ۷۰۰ صفحه ست نباید انتظار داشت ارزش خواندنش در جلد اول مشخص بشود و باید دید داستان چه طور تمام خواهد شد.
اما لذت بردم؟
بله. حتی بعضی صحنه ها غیر منتظره و جذاب بود. (بعضی جاها هم شبیه هری پاتر بود)
احتمالا از ۲ جلد بعدی بیشتر لذت می برم.
❌اسپویل❌( اگه واقعا لو رفتن حساب بشه)
حالا داستان چی بود:
یه روز جایی در اعماق کوه ها چندین حلقه ساخته میشه. قدرت مند ترین حلقه( این حلقه یکی از نقشاش مثل نقش شنل یادگاران مرگ هری پاتره، وقتی توی انگشتت فرو میکنی تورو نامرئی میکنه که دشمن هات تو رو نبینن. میتونی باهاش زنده بمونی.) دست یه مردیه که کسی به اسم سائورون(که مثل ولدمورته) اون مرد رو نابود میکنه و حلقه رو برای خودش برمیداره. یه اتفاقاتی میوفته که حلقه میوفته دست بیل بو. سائورون بدون حلقه فقط یه چشمه، نه جسم داره و نه روح خیلی کاملی. بیل بو یه پسری داره به اسم فرودو. حلقه به دست گندالف(که مثل دامبلدوره) به فرودو میرسه. هدف داستان نابودی حلقه ست. حلقه نباید به دست سائورون برسه. فقط همون جایی میشه نابودش کرد که ساخته شده.
یاران حلقه گروهی ان که برای نابودی حلقه تلاش می کنن که البته....(نمیگم لو میره)
هرچقدر بیشتر ارباب حلقه ها رو میخونم، بیشتر حرصم میگیره که هری پاتر همه ش ایده ست.
پ. ن.: خیلی داستانش جذابه نه؟
      

50

        توی باغ کتاب بودم و دنبال یه کتابی می گشتم که واقعا بخوامش، از این ژانر داشتم کتاب ها رو نگاه می کردم. انتخابم کتابی دیگر بود، اما وقتی فهمیدم آوازی برای یک نهنگ درباره همان نهنگ ۵۲ هرتزی است، گرفتمش. وال ۵۲ که اون تازگی خیلی نظرم رو به خودش جلب کرده بود
والی که کسی نمیدانست از نوع خودش، باز هم والی وجود دارد یا نه، نمیتوانست با بقیه نهنگ ها ارتباط برقرار کند و همیشه تنها بود.
دوست داشتم بیشتر راجع بهش بدونم و بشنوم
و کتاب رو بیشتر با این دید خریدم و این که یه داستانی هم ازش خونده باشم.

داستان درباره دختری ناشنوا بود به اسم آیریس. که به طور کلی کتاب احساسات این دختر رو به احساسات وال ۵۲ تشبیه کرده بود و در نهایت از دیدارشون باهم در آلاسکا نوشته بود.
خوشحالم با کتابی مواجه نشدم که فقط در مورد آیریس بوده درحالی که جلدش رابطه این ۲ تا رو نشون داده.
این رعایت شده بود.
اما
بحث اگر بحث وال ۵۲ باشه، کتاب قطعا موضوع قشنگی داشت، ولی خب اون طور که باید نوشته نشده بود (متاسفانه) و نویسنده اگر با یک دید دیگری این کتاب رو می نوشت کتاب قشنگتر می شد.
روند کتاب چندان کند نبود اما خوندنش برایم سخت بود
پیشنهاد نمی کنم
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

25

        با زایو وقتی آشنا شدم که داشتم تو کتابخونه برادرم دنبال یه کتاب خوب می گشتم.جلد و ژانر کتاب نظرم رو جلب کرد، و وقتی مطمئن شدم می خوام بخونمش که برادرم گفت بعد از هری پاتر بهترین کتابی بود که خوانده. حقیقتش تا وسط های کتاب نمیفهمیدم برادرم این حرف رو از رو چیه این کتاب زده بود، ولی از اونجا داستان هی جذاب و جذاب تر شد. داستان درباره شرح سال ۲۰۴۱ بود و از پیشرفت و تغیرات دنیا مثل ماشین های پرنده، ربات های خانه دار، جمهوری اسلامی فلسطین و ... حرف زده بود. تا اینکه یه ویروس به اسم زایو(زی . ا.) همه گیر میشه و قدرت شیوع بالایی داره و مردم در عرض چند ساعت بعد از ابتلا به زایو خونشون تجزیه میشه و می میرند. دکتر پارسا که ۲ سال دنبال راهی برای شکست زایو بوده وقتی که میشنوه زایو داره به ایران نزدیک میشه نگران میشه و خلاصه طی یه اتفاقاتی مسئولیت نابود کردن ویروس به دوشش می افته.
در کل زایو مورد پسند من بود و الان شاید یکی از کتابایی باشه که نظرم رو خیلی به خودش جلب کرده و حتی شاید بعد از هری پاتر یکی از چند تا کتاب قشنگی بود که خوندم.
نکات منفی:
_خب داستان میتونست طولانی تر باشه چون اصل داستان و قسمت جذاب داستان کلا در عرض ۲۰ صفحه اتفاق افتاد.
_و نویسنده تلاش چندانی برای بیان احساسات شخصیت هاش نکرده بود.
مثلا وقتی که دکتر پارسا احساس دلتنگی می کرد من نتونستم درکش کنم.
_اولای کتاب خیلی باهاش همراه نمی شدم
      

3

باشگاه‌ها

📚 باشگاه نوجوانان بهخوان 📚

204 عضو

ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر

دورۀ فعال

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

فعالیت‌ها

2

          من از کتاب‌هایی با شخصیتی کمی خنگ خیلی خوشم می‌آید و شخصیت اصلی این داستان "بن" دقیقاً همین ویژگی را دارد. پسری که در مدرسه‌ی معمولی تقریباً نامرئی است و تنها دغدغه‌اش این است که توجه قلدرها را جلب نکند و یک‌مرتبه وسط یک "مدرسه جاسوسی" می‌افتد و خیلی زود متوجه می‌شود که نه به خاطر استعدادش، بلکه به عنوان طعمه‌ی یک پرونده پیچیده جاسوسی وارد این مدرسه شده.

شخصیت کمی خنگِ عزیزم وقتی جذاب‌ و بامزه‌تر می شود که بقیه تصور می‌کنند ذاتاً خنگ نیست و اینکه مدام خرابکاری می‌کند پوشش جاسوسی اوست و حتماً یک جاسوس خفن و کاردرست است. داستان از زبان بن روایت می‌شود و اعتراف دائمی او به اینکه "نمی‌دونم دقیقا دارم چی کار می‌کنم" لحن بامزه‌اش و گفتن چیزهایی که در ذهنش می‌گذرد باعث می‌شود همه چیز خیلی خنده‌دارتر شود. تا اینجا با یک کتاب خیلی خوب رو‌به روییم.

در ادامه که بن وارد ماجرای اصلی قصه می‌شود و می‌خواهد کسی را که از او به عنوان طعمه استفاده کرده، پیدا کند روند داستان کمی دچار ایراد می‌شود. نویسنده از سرنخ‌ها و جزییات‌شان به سرعت عبور می‌کند و باعث می‌شود به عنوان خواننده کمی گیج شوم و روند حل معمای قصه را گم کنم. تا اندازه‌ای که در قسمت‌هایی از داستان نه به خاطر حل معما، بلکه به خاطر دوست‌داشتنی بودن شخصیتِ بن، قصه را ادامه می‌دهم.

در کنار همه‌ی این‌ها، مدرسه جاسوسی، مدرسه جاسوسی سازمان "سیا"ست و در طول قصه تلاش می‌کنم خیلی به این قسمت ماجرا فکر نکنم که حس انزجارم از "سیا" باعث نشود که کتاب را کلا کنار بگذارم. هر چه هست کتاب در نهایت موفق می‌شود که یک سازمان جاسوسی خوفناک در واقعیت را، تبدیل به یک جای بامزه و جذاب در ذهن مخاطب کند.

از خیلی‌ها شنیده‌ام که داستان در جلدهای بعدی قوت می‌گیرد. احتمالاً هم همین‌طور باشد، جلدهای بعدی را هم خواهم خواند.
        

11

6

انشاءالله که خودت یه روز انقدر از این کتابا مینویسی کتاب فروشیا دیگه این کتابا رو کم ندارن❣

3

3

3