یادداشت سهیل خرسند

                پس از خواندن سایه باد، بلافاصله خواندن بازی فرشته را آغاز کردم. 
سایه باد ۴۸۷صفحه‌ داشت و خواندنش۱۲روز به درازا انجامید، اما بازی فرشته با ۵۳۱صفحه در ۶ روز به پایان رسید. 
زافون در بازی فرشته من را میخکوب پای کتابش نگه داشت. 
من با یک نمره ارفاق برای سایه باد پنج ستاره کامل را درج کرده بودم، و دلیل ارفاقم: نشانه‌هایی بود که دیدم زافون در انتهای کتاب با تمام توان در حال تلاش جهت بازپس گرفتن اثرش از بورخس، اکو و گابو بود. 
آقای زافون، یادت گرامی و آن نمره‌ی ارفاق نوش جانت.
حدسم کاملا درست بود. زافون سبکش را در بازی فرشته تغییر داد، و رمانش را بر پایه‌ی یک رئالیسم جادویی تمام عیار نوشت. درسته که در انتهای کار با یک پاراگراف به بورخس ادای احترام کرد و ضدقهرمانش(کورلی) همان ابرقهرمان خانم سیمون دوبوار در شاهکارش «همه می‌میرند» بود، اما او در بازی فرشته خودش بود.  
با اذعان به این‌که سلایق مختلف است، به هیچ‌وجه درک نمی‌کنم چرا بازی فرشته به نسبت سایه باد مورد اقبال خواننده‌ها واقع نشده! دست‌کم آن‌طور که مشخصه خواننده‌ها موقع نمره دادن دست‌شان لرزیده و شاید هم دل‌شان خواسته کمی خسیس بازی درآوردند، اما من بر خلاف سایه باد، بدون ارفاق یا هرگونه لطفی، پنج ستاره برای بازی فرشته منظور می‌کنم. از ادامه دادن این مجموعه‌ خرسندم و قطعا بلافاصله به سراغ عنوان سوم مجموعه‌ خواهم رفت.
بازی فرشته دومین عنوان از مجموعه‌ی گورستان کتاب‌های فراموش شده است.
همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم یک رئالیسم جادویی تمام عیار است و نه نیم‌بند همانند آن‌چه در سایه باد خواندیم. داستان کتاب کاملا مستقل از سایه باد است، اما اگر بخواهم به دوستان خود پیشنهادی ارائه کنم: قطعا آن‌ها را به خواندن به ترتیب مجموعه دعوت خواهم نمود. 
وقایع داستان همچنان در بارسلونا به وقوع می‌پیوندد اما سال‌ها قبل از وقایع سایه باد. 
آقای سمپره(پسر) در بازی فرشته، همان آقای سمپره(پدر) در سایه باد است. جز شهر و المان‌های آن و کتاب‌خانه‌ی آقای سمپره، شخصیت‌ها کاملا متفاوت هستند و نویسنده نیز خط داستانی جدید و متفاوتی به نسبت سایه باد را جلو می‌برد.
جاودانگی، جاه‌طلبی، ایمان و تنهایی، خمیرمایه‌ی زافون برای داستانش هستند.
زافون برخلاف استادش گابو، در رئالیسم‌جادویی صاحب سبک نیست، و البته تلاشی هم برای شخصی‌سازی این سبک برای خود حداقل در این کتاب انجام نداد. آسمان، رد خون، آینه و چشم، المان‌هایی هستند که او برای سفرهای خود بین دو دنیا از آن‌ها بهره گرفت.
داوید مارتین، با اختلاف شخصیت محبوب من در داستان است.
داوید شخصیت اصلی و قهرمان زافون است، اما با دنیل تفاوت‌هایی دارد، که این تفاوت‌ها شاید با سلیقه‌ی برخی خواننده‌ها سازگار نباشد. او همانند دنیل همیشه مهربان نیست که همه به او دل ببندند و عاشقش شوند، خودسر است و تا حدودی مغرور، اما من دوستش داشتم چون شخصیتی استوار بود یا دست‌کم تلاش می‌کرد قوی باقی بماند و سقوط نکند. او من را به یاد کافکا(ابرقهرمان موراکامی در کافکا در ساحل) می‌انداخت.
بارسلونای زافون بوی غم می‌دهد و تنهایی...
هم‌چنان دلم می‌خواهد بارسلونا را ببینم، در کافه‌هایش بنشینم و به کتاب‌فروشی‌هایش سرکی بکشم، اما قطعا بارسلونا هرچه که باشد دیگر آن‌ بارسلونا نیست... شهر عیش است و شادی، شهر موسیقی‌ست و مشروب و رقص، شهری زنده که شب‌هایش زنده است، اما تفاوت قطعا وجود دارد همان‌طور که بندرلنگه‌ای که در واپسین‌ روزهایی که در ایران بودم با بندرلنگه‌ای که احمدمحمود توصیف می‌کرد یکی نبود.
حرف آخر
برای خواننده‌هایی چون من که شیفته و کشته مرده‌ی سبک رئالیسم جادویی هستند، این حرف تکراری‌ست و امیدوارم حرف‌های تکراری‌ من را ببخشند... خواننده‌ی داستان به این سبک نباید دنبال چرایی‌ها باشد. نویسنده حرف خود را می‌زند، در لا به لای حرف‌هایش کلید‌هایی برای اهل ایمان می‌گنجاند و برای همیشه کتابش را می‌بوسد و کنار می‌گذارد. این خواننده است که باید پس از اتمام کتاب با استفاده از کلیدهایی که یافته به دنبال پاسخ برای سوال‌های بی‌جوابش آن‌هم به کمک قوه‌ی تخلیلش باشد. اگر کلیدها را نیافت و یا همچنان سوال‌های بی‌جواب در ذهنش باقی ماند، ارجاعش می‌دهم به مصاحبه‌ی هاروکی موراکامی(نویسنده محبوبم)، دوباره بخوان، سه باره بخوان، چهار باره بخوان و ... .
اما اگر شخصی با این سبک بیگانه باشد، تا نویسنده از دنیایی به دنیای دیگر می‌پرد، خواننده به زمین و زمان فحش می‌دهد: یعنی چه؟ چه معنی داشت؟ این دیگه چیه؟ و ... .
پس اگر عزیزی دلش نمی‌خواهد از دنیای رئال خارج شود، پیشنهاد می‌کنم از خواندن چنین کتاب‌هایی دست بکشد و وقت خود را به بطالت نگذارند.
        
(0/1000)

نظرات

چقد خوب توضیح دادین، چون دقیقا بعد خوندن کتاب پر از سوال بودم و دنبال جواب منطقی برای همه ماجراها🤭