یادداشت مهدی لطف‌آبادی

                این کتاب رو در یک نشست و در چندین ساعتی که دستم گرفته بودم خوندم... بسیار کتاب عجیب و غریبیه و یکی از چیزهایی هست که اگه بخونید، دیگه نمی‌تونید مطالبش رو از تاریخ و ادبیاتمون تو ذهنتون جدا کنید و پرده‌ی جهالتی از ذهنتون کنار می‌ره که می‌تونه افکارتون رو به پیش و پس از خوانش کتاب تقسیم کنه! 
من سال‌هاست که می‌دونستم معشوق شاعران ایرانی غالباً مرد بودند (چرا که شاعرانی مثل حافظ بارها توی شعرهاش از لفظ، پسر، نازنین پسر، مغبچه و... استفاده کرده)، اما چیزی که این کتاب رو برام وحشتناک می‌کرد این بود که شیوع چنین چیزی در جامعه‌ی ایران تا همین یک قرن پیش چقدر وحشتناک بوده! و وحشتناک‌تر اینکه خانواده‌ها برای پسرانشان باید رقیب (به معنی محافظ و هم خانواده با مراقب) استخدام می‌کردند و حافظ بارها از این رقیب صحبت کرده! 

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

اما برخلاف دکتر سیروس شمیسا من شاهدبازی و امردبازی رو بسیار تحت تأثیر نبود زن در جامعه می‌دونم، گو اینکه هنوز هم در جوامعی که زن درش حضور نداره مثل ارتش‌های نظامی، زندان‌های مردانه، مدارس دینی و... رفتارهای همجنسگرایانه، نه از روی محبت بلکه از روی ناچاری و غریزه صورت می‌گیره... البته چنین رفتارهایی در جوامعی که مرد درش وجود نداره یا حضورش کمرنگه مثل زندان زنانه و حتی خوابگاه‌های دخترانه رواج داره، اما غالباً حضور مردان به حدی که حضور زنان در جامعه‌ی سنتی ما کمرنگ بوده، کمرنگ نمی‌شده و نمی‌شود. 

در مجموع من هنوز هم حافظ و سعدی و... رو وقتی می‌خونم بیشتر توجه شعرها رو به معشوق می‌دونم (خواه همجنس و خواه دگرجنس) و چون من گرایش‌های حافظ رو ندارم معشوق خیالی خودم رو در نظر می‌گیرم... اما به هر طریق امیدوارم پژوهش‌های عظیم‌تری در این باره نه از ادبی، بلکه از منظر جامعه‌شناسی تاریخی و روانشناسی صورت بگیره!

پی‌نوشت: تو کتاب نوشته که دسته‌ای از صوفیان و عارفان با معشوق مذکر نظربازی می‌کردند... یعنی طمع همبستری نداشتند و فقط به نگریستن به معشوق رو می‌خواستند... این قضیه من رو به شدت یاد کتاب «مرگ در ونیز» توماس مان انداخت!
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.