بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

شاهدبازی در ادبیات فارسی

شاهدبازی در ادبیات فارسی

شاهدبازی در ادبیات فارسی

3.4
10 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

10

مطالب کتاب که بر مبنای شواهد گوناگونی از متون نظم و نثر فراهم آمده، گزارشی است از پدیده "شاهد بازی "و سابقه آن در ادبیات فارسی که در شش فصلب برحسب دوره های تاریخی تدوین شده است .این دوره ها عبارت اند از :دوره غزنویان، دوره سلجوقیان و خوارزمشاهیان، دوره تیموریان و اوایل صفویه، دوره صفویه و افشاریه و زندیه، دوره قاجار و دوره پهلوی .واژه نامه، فهرست اعلام و فهرست ماخذ، در انتهای کتاب درج گردیده است .نگارنده از مباحث کتاب چنین نتیجه می گیرد که "شاهد بازی را می توان به دو گونه لحاظ کرد :یکی جنبه یونانی و فلسفی آن که سقراط و افلاطون مطرح کرده اند و در ایران در بین عرفا معمول بود و بیشتر جنبه روحانی و نظر بازی و جمال پرستی داشت و دیگر جنبه جنسی آن که مذموم است و ظاهرا بعد از ورود عنصر ترک در ایران مرسوم شد .این دو تلقی منجر به دو گونه ادبیات شد :یکی ادبیات عاشقانه پر سوز و گداز که غالبا اصیل و زیباست و دیگر ادبیات پورنوگرافی و پلشت که هر چند در اکثر شاعران مخصوصا شاعران کهن سبک خراسانی معتدل است اما در گروهی مخصوصا متاخرین به رکاکت انجامید و کلا بر دامن ادب فارسی کله سیاهی است....مسئله دیگر، معشوق شعر فارسی است که غالبا و عمدتا مرد است نه زن ... مسئله مهم دیگر ملاحظه شاهد بازی از هر دو نوع در نزد گروه کثیری از رجال تاریخی است که بی شک تبعات قابل تاملی داشته است و شاید اساسا یکی از عوامل رواج این پدیده در اجتماع بوده است، چه گفته اند که الناس علی دین ملوکهم ."...

یادداشت‌های مرتبط به شاهدبازی در ادبیات فارسی

            این کتاب چند سالی ممنوع‌الچاپ بود. فکر می‌کنم بعد از آن مدتی اجازۀ انتشار داشت، ولی الان نمی‌دانم در چه وضعیتی است. شاهدبازی یعنی چی؟ شمیسا در کتاب می‌نویسد که عشق مرد به مرد در طول تاریخ با اسم‌های مختلفی مطرح شده از قبیل شاهدبازی، نظربازی، جمال‌پرستی، لواط و غیره. موضوع این کتاب در مورد عشق مرد به مرد در ادبیات فارسی است. عشق مرد به مرد به نظر شمیسا در ادبیات فارسی اصلاً پدیدۀ نادر و حاشیه‌ای نبود.
به گفتۀ شمیسا ادبیات غنایی فارسی، به طور کل ادبیات همجنس‌گرایی است. او در کتابش اظهار تعجب می‌کند از اینکه با این حجم از مطالب همجنس‌گرایانه که در ادبیات فارسی وجود دارد، کسی اثر مستقل و تحقیقی‌ای در مورد این موضوع ننوشته بود (سال انتشار اولیۀ این کتاب 1378 بود). به نظر شمیسا در اینکه معشوق شعر سبک خراسانی و مکتب وقوع در دورۀ تیموری مرد است، شکی نیست. ولی خوانندۀ غیرحرفه‌ای ممکن است در مورد سبک عراقی (غزلیات امثال سعدی و حافظ) دچار شک و تردید شود و این نکته را تشخیص ندهد.
چون در زبان فارسی، افعال و ضمایر مذکر و مونث با هم فرقی نمی‌کند، به خاطر همین خیلی از اوقات تشخیص اینکه معشوق شاعر، مذکر یا مونث بوده کار ساده‌ای نیست. اولین سوالی که برای ما احتمالاً پیش می‌آید این است که ما این همه شعر در کتاب‌های درسی و جاهای دیگر خواندیم که مشخص است معشوق در آن‌ها مونث است. تکلیف این اشعار چه می‌شود؟ شمیسا در پاسخ به چنین سوالی، توجه خوانندۀ ناآشنا با ادبیات فارسی (مثل من) را به این نکته جلب می‌کند که مسائلی مثل رقص و زلف و خال و خدّ و قد و دامن و تیر نگاه و ساقیگری و امثال اینها که امروزه اموری زنانه به نظر می‌آیند، در قدیم مربوط به مردان هم می‌شد.
به خاطر همین شمیسا معتقد است که فقط در مورد بخش کمی از اشعار قدما می‌توان به ضرس قاطع گفت که معشوق مونث است. به طور کل عشق مرد به مرد، در ایران قدیم، قبح امروز را نداشته است (گویا در دورۀ قاجار و با مدرن شدنِ ایران، این مسئله قبیح می‌شود). منتها شمیسا دو نوع عشق مرد به مرد را از هم تفکیک می‌کند: عشق مرد به مرد از جنس عارفانه و عشق مرد به مرد از جنس بلهوسی. از طرفی بعضی از عرفای ایرانی معشوق پسر داشتند (مثل احمد غزالی، برادر امام محمد غزالی).
از طرف دیگر خیلی از پادشاهان این مملکت، در دربار خود غلام‌بچگانی داشتند (مثل سلطان محمود غزنوی و شاه اسماعیل صفوی) منتها شاید نشود برای این تفکیک مرز روشنی قائل شد. همواره شاعرانی پیدا شده‌اند که از عشق‌های برخی پادشاهان به غلام‌بچه‌ها تفاسیر عرفانی ارائه داده‌اند و از طرف دیگر نویسندگانی نیز بوده‌اند که به عرفا و صوفیان انتقاد داشته‌اند که در ظاهر عقاید عرفانی، به بلهوسی‌های لواط‌گونه می‌پردازند. مثلاً ابن جوزی (قرن ششم هجری) یکی از همین نویسندگان بود که منتقد عرفا بود.
از نظر ابن جوزی اصلاً چیزی به اسم «عشق مرد به مرد از جنس عارفانه» وجود ندارد. او در کتاب «تلبیس ابلیس» به شدت به صوفیان و عرفای شاهدباز و شاهدپرست حمله می‌کند. ابن جوزی ماجرای معروفی را در مورد احمد غزالی تعریف می‌کند که یک روزی روی منبر در حال سخنرانی بوده و وسط سخنرانی، لب‌های یک پسر زیبارو را می‌بوسد. ابن جوزی می‌نویسد «من از عمل این مرد در شگفت نیستم و نه از دریدگی پردۀ حیا از صورتش؛ [بلکه] از چهارپایان حاضر در مجلس در حیرتم که چگونه سکوت کردند و بر او انکار نکردند. آری، شریعت در دل بسیاری از مردم سرد شده است».
شاید بتوان گفت در بعضی از قسمت‌ها، تحلیل شمیسا در این کتاب ضعیف می‌شود، اما نقطۀ قوت این کتاب ارجاعات بسیارش به منابع دست اول ادبیات فارسی است و سعی کرده تا این موضوع را در بسیاری از این منابع و در دوره‌های تاریخی مختلف نشان دهد.
          
 پردیس

1401/12/15

            این کتاب جنجال‌برانگیز، همان ابتدا خمیر شد. هیچ‌وقت به بازار نیامد، نویسنده‌اش را هم به دادگاه برد. 


در وهله‌ی اول، سیروس شمیسا «معلم» ادبیات است. «معلم» خواندن ایشان نه در کاستن از شأن ایشان است، بلکه با نگاهی است به تلاش‌هایی که طی این سال‌ها برای آموزش ادبیات و مدون کردن دروس دانشگاهی این رشته داشته‌اند. ایشان در آموختن به‌خوبی عمل می‌کنند و از کتاب‌هایی که به‌عنوان درسنامه برای رشته‌ی ادبیات تألیف کرده‌اند، می‌توان نکات بسیاری آموخت. کتاب‌های دانشگاهی‌اش  حاصل تلاشی است برای آموزش مجموعه‌ای از سنن ادبی، قواعد هنری و موارد فنی‌تری چون عروض و سبک‌شناسی که قصد دارند دانشجوی ادبیات را از سردرگمی برای خواندن منابع متعدد و گیر افتادن در گردابی چنان هایل، برهانند.
در قدم دوم، احتمالاً کنجکاو باشید که «شاهد» به چه معناست؟ و اینک دهخدا:
شاهد:  مرد نیکوروی و خوش صورت . ریدک . نکل . نوخط. نوجوان.
در ادبیات فارسی، واژه‌ی «شاهد» در بسیاری از جای‌ها برای «محبوب» و «معشوق» به کار رفته است. مثل آن بیت مشهور سعدی:
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی / غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
  و اما شاهدبازی در ادبیات فارسی، که کتابی است ایستاده در میانه، در میانه‌ی کارهای پژوهشی و کارهای درسی شمیسا، بیش‌تر از آن‌که خوانده شده باشد، درباره‌اش حرف زده‌اند. این سرنوشت بعضی از کتاب‌هاست که کم‌تر خوانده می‌شوند و بیش‌تر پیرامونشان حاشیه می‌سازند و قصه می‌گویند. نویسنده در این کتاب، ابتدا نیم‌نگاهی به عشق داشته و آن چیزی که در سنت‌ها، به‌ویژه سنت یونانی که جهان اسلام بسیار متأثر از آن است، «عشق» می‌خواندندش. خواهیم دید که اساساً این مفهوم  با چیزی که ما در  قرن‌های بیستم و بیست‌ویکم مراد می‌کنیم، مطابق نیست. رویکرد شمیسا در ادامه مبنای تاریخی دارد و از دوره‌ی غزنوی آغاز می‌کند و در این بین به رسوم و رویدادهای خاص که در هر دوره‌ حول این موضوع ایجاد شده است می‌رسد، مکث می‌کند. با بررسی شاعران و فضای ادبیات عاشقانه‌ی آن دوره در هر بخش می‌کوشد شمایی از تصویر معشوق و بازنمایی عشق در شعر آن دوران به دست دهد و در این مسیر، البته بسیاری از تصورات ذهنی افراد را به هم می‌ریزد. پس از خواندنی با درنگ و نگرشی انتقادی به این کتاب، پیشنهاد می‌کنم به سراغ بخش اول کتاب «هفتاد سال عاشقانه» از محمد مختاری فقید بروید.
          
            این کتاب رو در یک نشست و در چندین ساعتی که دستم گرفته بودم خوندم... بسیار کتاب عجیب و غریبیه و یکی از چیزهایی هست که اگه بخونید، دیگه نمی‌تونید مطالبش رو از تاریخ و ادبیاتمون تو ذهنتون جدا کنید و پرده‌ی جهالتی از ذهنتون کنار می‌ره که می‌تونه افکارتون رو به پیش و پس از خوانش کتاب تقسیم کنه! 
من سال‌هاست که می‌دونستم معشوق شاعران ایرانی غالباً مرد بودند (چرا که شاعرانی مثل حافظ بارها توی شعرهاش از لفظ، پسر، نازنین پسر، مغبچه و... استفاده کرده)، اما چیزی که این کتاب رو برام وحشتناک می‌کرد این بود که شیوع چنین چیزی در جامعه‌ی ایران تا همین یک قرن پیش چقدر وحشتناک بوده! و وحشتناک‌تر اینکه خانواده‌ها برای پسرانشان باید رقیب (به معنی محافظ و هم خانواده با مراقب) استخدام می‌کردند و حافظ بارها از این رقیب صحبت کرده! 

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

اما برخلاف دکتر سیروس شمیسا من شاهدبازی و امردبازی رو بسیار تحت تأثیر نبود زن در جامعه می‌دونم، گو اینکه هنوز هم در جوامعی که زن درش حضور نداره مثل ارتش‌های نظامی، زندان‌های مردانه، مدارس دینی و... رفتارهای همجنسگرایانه، نه از روی محبت بلکه از روی ناچاری و غریزه صورت می‌گیره... البته چنین رفتارهایی در جوامعی که مرد درش وجود نداره یا حضورش کمرنگه مثل زندان زنانه و حتی خوابگاه‌های دخترانه رواج داره، اما غالباً حضور مردان به حدی که حضور زنان در جامعه‌ی سنتی ما کمرنگ بوده، کمرنگ نمی‌شده و نمی‌شود. 

در مجموع من هنوز هم حافظ و سعدی و... رو وقتی می‌خونم بیشتر توجه شعرها رو به معشوق می‌دونم (خواه همجنس و خواه دگرجنس) و چون من گرایش‌های حافظ رو ندارم معشوق خیالی خودم رو در نظر می‌گیرم... اما به هر طریق امیدوارم پژوهش‌های عظیم‌تری در این باره نه از ادبی، بلکه از منظر جامعه‌شناسی تاریخی و روانشناسی صورت بگیره!

پی‌نوشت: تو کتاب نوشته که دسته‌ای از صوفیان و عارفان با معشوق مذکر نظربازی می‌کردند... یعنی طمع همبستری نداشتند و فقط به نگریستن به معشوق رو می‌خواستند... این قضیه من رو به شدت یاد کتاب «مرگ در ونیز» توماس مان انداخت!