یادداشت راضیه بابایی

        مرز باریک میان آنچه هست و دیده‌ می‌شود.

وقتی مویرگی کوچک از میان میلیاردهای رگ خونی بدن پاره می‌شود، خون زیر پوست جمع می‌گردد. گاهی هم عفونت و واکنش به داروها سبب خون‌مردگی است.

هیچ چیز بهتر از این تعریف نمی‌تواند محتوای کتاب را عیان کند. در میان گستردگی و تنوع بیشمار مردانی که در جنگ شرکت کرده‌اند، نویسنده سراغ مردی رفته است که مرگ و شهادت او  منجر به عفونتی شده که پیرنگ داستان خون‌مردگی را ساخته است.

در یکی از شهرک‌های جنگ‌زدگان جنوب ایران، عشق ابتسام به عامر جوانه می‌زند.عامر و برهان دوستش، دانشجوی پزشکی هستند. عموی عامر نامه‌ای به او می‌نویسد در مورد ثروت زیادی که انتظارش را می‌کشد و باید زودتر خود را به چِنانه برساند. خواب و راحت از عامر سلب می‌شود. عامر به ابتسام قول  می‌دهد برگردد.سپس به همراه برهان برای یافتن گنج راهی منطقه‌ی جنگی می‌گردند.

از همان ابتدا چهره تلخ و زشت جنگ بارها به خواننده نمایانده شده و در دیالوگ‌ها به زبان می‌آید. در آرزوهایی که آدمها درون خود نجوا می کنند، در شهری که همه چیز رنگ و بوی آوارگی و کمبود و گرانی می‌دهد ، جنگ مغضوب همه است.هر دیالوگ فرصتی برای بد و بیراه گفتن است.

 هیچ انسان عاقلی طالب جنگ نیست و سختی شرایط اضطراری آن کام هر ملتی را تلخ می‌کند ولی جنگ نیز مثل همه‌ی پدیده‌های نامطلوب اجتماعی برای اصلاح یا توقف نیاز به شناسایی دلایل ایجاد آن دارد و از این قاعده مستثنی نیست.

نویسنده از ذکر اینکه این جنگ خانمان‌سوز چرا شروع شده و ادامه یافته است، طفره می‌رود. علت توجه یک کشور به جنگ دلایلی دارد که هیچ‌کدام عنوان نشده است. گویی فقط تمام شهر، تمام استان و تمام ایران یک‌صدا پایان جنگ را فریاد می‌زنند.
هیچ کدام از آدم‌های این داستان دغدغه‌ی پاسخ به این شکوه‌ها را ندارند. از ارزش‌ها و وظيفه‌ی دفاع از وطن سخن نمی‌رود.فقط همه از جنگ می‌نالند.
 بهانه آنها عمدتا شخصی است. از دست دادن افراد خانواده، امکانات زندگی راحت، سلامت و امنیت روان.‌

آدمهای داستان به شهادت برای دفاع از وطن افتخار نمی‌کنند. آن هم برای جنگی که آغازگر آن نبوده‌ایم. هیچ‌کس حسای نمی‌کند شهادت یک پیروزی است. ایستادن جلوی متجاوز برگ برنده‌ی ما در این جنگ است و صبوری و شکیبایی بر این بحران کاری است که مردم انجام داده و می‌دهند. 

جان می‌دهند تا دشمن پیش روی نکند تا نتواند از ما امتیازی بگیرد وگرنه همان چند ماه اول جنگ همانطور که خرمشهر را از دست دادیم، بقیه را هم می‌دادیم تا نجنگیم. معلوم نبود نویسنده آن موقع که سایه‌ی تلخی جنگ از سر ملت وارهیده بود، از شنیدن صدای چکمه‌های دشمن در کوچه‌ها خشنود بود یا باز هم گله می‌کرد.

بنابراین  آنچه از خواندن این داستان به ذهن خواننده متبادر می‌شود، آرزوی پایان جنگ است و تمام. اینجاست که خط انصاف نویسنده به انحراف می‌رود و معلوم می‌شود قابی که برای نشان دادن آدم‌ها و معرفی کردن آنها به خواننده انتخاب کرده ، تنگ است.
جنگ در خون‌مردگی همه را در آتش می‌سوزاند. حتی  به عامر که با تمام وجود و به هر قیمتی می خواست جان و مالش را از آن برهاند،رحم نمی‌کن.

جنگ هیولایی هفت سری است که می بلعد و تهی می‌کند و فقط زشتی بر جای نمی‌گذارد.

 نویسنده به این نکته توجه نکرده است که هر پدیده‌‌ی منفوری که در عالم رخ دهد، رویش هایی را به دنبال می آورد و ملت‌هایی که  از پس هجوم و درنده‌خویی همچنان روی پای خود ایستاده است از این تجربه‌ی دردناک درس‌ها گرفته و واکسینه شده‌اند. مدال ایستادگی آنها اقتداری است که ضامن حیات و دوام آنها در آینده خواهد بود.
علاوه بر قاب تنگ نویسنده در دیدن آدمها با تکثر عقاید و باورها، او آثار مخرب جنگ را  در زمان محدود و از فاصله نزدیک بررسی کرده و از حادثه فاصله نگرفته تا نگاهی عمیق‌تر و دقیق‌تر به جنگ بیاندازد.
 دیدگاه نویسنده در مورد جنگ، اعتقاد آدم‌ها و مناسک مذهبی آنها نیز جز پوسته‌ای از اعمال و رفتار چیزی نیست. شخصیت ابتسام بر طبق فرهنگ و تربیت خود رفتارهای مذهبی دارد که هیچ کدام را در سال‌های پس از جنگ نمی بینیم. او کاملا سبک زندگی غربی را پیش گرفته و نویسنده تعمدا نمادها و شخصیتها و نحوه‌ی گفتگوهایی را در داستان گنجانده است که مخاطب را به این نتیجه می رساند. 

 او همان‌طور که دیدگاه آدم‌ها را نسبت به جنگ سطحی و در جهت منافع خُرد تعریف کرده ، اذعان دارد نماز و حجاب خواندن مفاتیح شهروندان در زمان جنگ نیز از سر اعتقاد نبوده است و شرایط اقتضا می‌کرد اینطور باشند.

ابتسام در فصول انتهایی داستان که به عراق می‌رود، زیارت مزار سید الشهدا را به سخره می‌گیرد. گ در حالی که در مسیر یافتن عامر هنگامی که در ماشین نشسته، مفاتیح باز کرده و در حال چرخاندن تسبیح و ذکر است. 
شاید گرایشات مذهبی در سال‌های پس از جنگ متاثر از هجمه‌های خارجی و داخلی در افرادی که اعتقادات آنها به جو زمانه‌ی جنگ و معنویت معطوف بود کمرنگ شده باشد ولی دقیقا افرادی گرفتار این تغییر رویکرد هستند که نویسنده ناخواسته خود به آن اعتراف کرده چگونه به مذهب پایبند بوده‌اند. برهان‌ کسی است که هنگام دزدی آمبولانس توسط عامر، آستین بالا زده است تا نماز بخواند. او همان لحظه تصمیم می‌گیرد همراه عامر برود و قید نماز خواندن را می‌زند.
ولی بسیاری از افراد حاضر در جبهه‌ها که از قضا گروه اقلیت نیستند بعد از جنگ هم به باورهای مذهبی و اخلاقی خود پشت نکرده‌اند.
در حالی که برهان تنها بیست سال بعد بعد از دزدیدن پول‌های عامر، برای خوشبختی دخترش او را به کانادا می‌فرستد و یا  دخترش در جمعی که همکاران نامحرم او را نگاه می‌کنند حجاب ندارد و فندکی که به صورت ضمنی علامت سیگار کشیدن است در می‌آورد.

آیا به راستی سبک زندگی ما متاثر از زمانه است؟ یعنی فقط فضای روزگار جنگ ما را به مذهب و اخلاق سوق می‌داد؟ آیا تمام ارزش‌های تاریخ انقضا دارند و بی توجه به درستی آن چون کهنه است، باید دور انداخته شود؟

ممکن است نویسنده در پاسخ به این سوالات بیان کند که آدم‌های قصه نماینده‌ی تمام مردم سال‌های جنگ نیستند.درست مانند اینکه تمام رزمندگان مومن و متشرع نبوده‌اند. اما مسئله اینجاست که در برابر تفکر پشت این کتاب‌ها فرصت‌طلبانی ایستاده‌اند که می‌خواهند مصادره به مطلوب کنند و واقعیات تاریخی را وارونه جلوه دهند و فضای انسانی دهه شصت و موفقیت‌های معنوی و ایستادگی در برابر دشمن را به جو و زمانه نسبت دهند.
اینجاست که مسئله خطرناک می‌شود، وقتی همه را با یک دید و زاویه تعریف می‌شوند. فصول انتهایی کتاب که ابتسام همه چیز را می فهمد نویسنده در دیالوگی اینگونه بیان می‌کند:

"وقتی همه آدمها دروغن، نکنه مادر دختری من و شکیبا هم دروغ باشه؟"

درست است در پاسخ به ادعای ابتسام ، ناجیه این ادعا را رد می‌کند ولی در عمل آنچه خواننده احساس می‌کند این است که برهان هم مثل عامر ، همانطور که او برای منافع خود به چِنانه آمده بود، برهان هم برای رهایی از فقر، به درست و غلط و اعمالش پشت پا زد  و اخلاق را به فراموشی سپرد.

در مجموع آنچه محتوای کتاب را از واقعیت یک اثر رئال درباره‌ی جنگ ایران و عراق و آدم‌هایی که متاثر از آن بودند دور می‌کند،  جهان‌بینی صرفا مادی و عقول دنیایی است که برای نشان دادن نقش باور و اعتقادات یک ملت مقاوم در جنگی نابرابر، عقیم مانده است.
از نظر داستانی اثر، پرکشش، جذاب و خوش‌خوان است. در عین سادگی تعبیراتی در آن به کار رفته است که تصاویر بدیعی می‌سازد. به گونه‌ای که نمونه خوبی برای فضاسازی داستانی به شمار می‌رود. اما عشق سوزان ابتسام به عامر باور کردنی نیست.  زیرا دختری که به اعتراف کتاب حتی یک بار ابراز عشق مستقیمی از جانب عامر نداشته است، چطور گرفتار چنین عشق سوزانی می‌گردد که بیست و سه سال پس از جنگ نیز همچنان درگیر آن است و با وجود زندگی خوب و عاشقانه‌ای که با برهان دارد، قرص اعصاب مصرف می‌کند و به عامر فکر می‌کند.

در مجموع کتاب خون‌مردگی فارغ از نقد محتوایی مذکور، از نظر داستانی  قابل قبول است و مخاطبان آن را بزرگسالان و نوجوانان بالای ۱۵ سال تشکیل می‌دهند.

https://eitaa.com/vazhband

 


      
27

5

(0/1000)

نظرات

چقدر قشنگ کتاب رو توصیف میکنید
1

0

ممنون عزیزم 

1