یادداشت

مظفری

مظفری

1401/8/20

شبیه
        بسم‌الله الرحمن الرحیم
شبیه،  شبیه هیچ‌کس نیست و هر کس خودش است. قرار بود خودش باشد... این وسط دکتر کلاهی و حانیه و محمد تلاش می‌کنند آینه او شوند‌ در ۱۴۰۰ سال بعد.
سعی و تلاش می‌کنند تا به نتیجه برسند که اگر او بود، دقیقاً چه می‌کرد.
حانیه همان فائضه بود که این‌بار به جای دهکده خاک بر سر، در نیس تلاش می‌کرد زندگی اسلامی را در دارالکفر به تصویر بکشد...
با همان دغدغه‌های یک بچه شیعه مسلمان در جایی که هیچ مسجدی آن اطراف دیده نمی‌شود و بچه‌های هیئت، کلیسایی را برای برگزاری دعای کمیل، اجاره کردند. البته دغدغه‌ها تکراری نیست و تکرار نمی‌شود... 

اولین‌بار رمان آینده‌نگر می‌خواندم که با دید دینی، سال‌ها بعد را به تصویر کشیده بود.
تصویرسازی هایش آنقدر خوب بود که به‌جای حانیه، صورتت خیس‌شود و حضور حاج‌قاسم، لبخند را مهمان چهره‌ات کند.
 هر چند در بازآفرینی خاطره‌ای از کتاب همسایه‌های خانم جان، موفق عمل نکرده باشد.

کاش ما هم شبیه او شویم با رایحه گل‌سرخ و فصل سبز داستان را زندگی کنیم، ان‌شاءالله

پ.ن:
۱- هیچ وقت فکر نکردم کتاب‌خریدن، هزینه دارد. همیشه از همه‌چیز زدم تا کتاب بخرم. اما این روزها خانه مستأجری و کمبود جا و صف کتاب‌های نخوانده، باعث‌شد که سمت خرید کتاب نروم.
رفیق شفیقی دو روز تهران بود. روز اول کتاب را امانت گرفتم و روز دوم در ترمینال به او رساندم تا تمامش کند. #تجربه : کتاب امانی زودتر خوانده می‌شود.😅

۲- فصل اول کتاب سنگین است، اذیت می‌کند و جلو نمی‌رود. تصمیم گرفتم مدل خوانندگان حرفه‌ای، بی‌خیال شوم. اما دلم برای زحمتی که کشیدم سوخت و فصل دوم را با بی‌حوصلگی شروع کردم.
 اگر بعد خواندن فصل نخست، همین حس را داشتید، به نویسنده فرصت دهید تا فصل دوم را هم روایت کند. بعید می‌دانم نظرتان تغییر نکند. 😉

۳- طراحی رو جلد، همه چیز هست، اما شاید می‌شد با ترکیب چشم‌نوازتری کنار هم قرار گیرد.
      

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.