یادداشت محمدقائم خانی
خیلی از کتابخوانها، رمان «دنیای سوفی» یا امثالهم را میخوانند تا به نوعی راه میانبر یاد گرفتن فلسفه را طی کنند. انگار که آسانسوری پای قله بزرگی تعبیه شده تا آدم را بدون تحمل سختیهای کوهنوردی، به قله برساند. بله، این کارها با وسائلی مثل تلهکابین بر سر تپهماهورها ممکن است، اما قلل رفیع را نمیتوان اینطوری فتح کرد. رسیدن به قله، یک راه بیشتر ندارد؛ کوهنوردی. با ماشین فقط میتوان قلّهکها را فتح کرد. البت بدبختی کتابخوانان امروز این نیست که به این تلهکابینها علاقه زیادی نشان میدهند، بلکه آنجاست که فکر میکنند با تلهکابین پا به همان قلهای گذاشتهاند که کوهنوردان سختکوش رسیدهاند. توهم فلسفه را با خود فلسفه اشتباه میگیرند و با این توهم، هرچه که به ذهنشان میرسد تفت میدهند. کافیست استعدادکی هم در اوهامپردازی داشته باشند تا تفتههاشان مشتری بیابد و خودشان هم محصولات خویش را جدی بگیرند! در آن باتلاق فرو میروند و خود در این پندارند که مشغول غواصی در اقیانوسها هستند. اگر کسی «زوربای یونانی» را خواند و متوجه بنیاد عمیقاً فلسفی آن شد، معلوم میشود که احتمالاً از کوهنوردی سررشته دارد. کازانتزاکیس با زوربا، بخش زیادی از واگویههای نیچه را بازآفریده و عمارتی بزرگ بر گسلی بزرگ میان مستی و رویا بنا کرده است. البته «زوربای یونانی» مستیآور نیست بلکه رویاییست درباره مستیهای نیچه و نه بیش از آن، منتها رویای دقیقیست و از جنس جقجقههای پرسروصدایی چون «دنیای سوفی» و امثالهم محسوب نمیشود. کار بزرگ نویسنده، این است که بدون آنکه از قدرت روایت اثر ادبی خویش بکاهد، با دقتی حیرتانگیز به ترسیم نقشه شورآفرینیهای نیچه پرداخته است. باز این جملات بدین معنا نیست که زوربا، شخصیتی از جنس ابرانسان نیچه است، یا تصویری از یک فیلسوف دوره گذار محسوب میشود که قرار است آمدن فیلسوف آینده را تمهید کند، و نه حتی تصویری از خود نیچه محسوب میشود، هرگز؛ زوربا یک شخصیت معمول داستانی است که از گسل عظیم میان خرد آپولونی و شور دیونوسی عبور کرده است، بدون آنکه امکان بیان حکمی یا هنری ایستادن بر آستانه این مهلکه خطرناک را داشته باشد. او با رقص، از این جهان به آن دنیا پریده و حال دست تقدیر در شبی بارانی، او را بر سر راوی کتابخواری قهار و نویسندهای ماهر قرار داده تا کمک کند او هم به لبه پرتگاه خرد آپولونی بیاید و هوس پرش از روی مغاک به سوی جهان دیگر را در دلش روشن نگه دارد. متن «زوربای یونانی» هم از نظر ادبی باشکوه است، هم از حیث نظری دقیق. توصیفاتی که از طبیعت و مردمان در موقفهای مختلف دارد، پرداخت صحنهها متناسب با نکتهای که بدان اشاره میشود یا نقطهای از سیر تحول درونی راوی، آمد و شد آدمها بر صحنه متناسب با ارتباط دیالکتیک راوی و زوربا، طراحی درست حوادث در جای خویش به ویژه مرگ آدمها، ظرافتهای روحی حاکم بر شخصیت زوربا و راوی و دوستش در قفقاز؛ همه و همه نشان از زیبایی چندبعدی و کامل یک رمان سرزنده دارد. از آن طرف، کلمهکلمه این کتاب مرتبط با جهانی فلسفی پس دقیق و عادلانه است، یعنی که همهچیز بر سر جای خودش قرار دارد. سخنانی که بین راوی و زوربا در دیالوگهای متعدد ردّوبدل میشود (که حجم زیادی از رمان را هم به خود اختصاص داده)، نشان از آن دارد که نویسنده به دقت مسائل مرتبط با فلسفه نیچه، تفکر بودایی و حکمت کهن آسیایی را میشناسد. گزارههای کلی زیادی که در متن آمده، از سر فضلفروشی و تفاخر نوشته نشدهاند، بلکه دقیقترین جملاتی هستند که سیر تفکر راوی (و بخشی از روند تغییرات اندیشهای خود نویسنده) را به نمایش میگذارند. مکان و جغرافیا در رمان بسیار دقیق انتخاب شده و در نسبت مستقیم با طرح فلسفی رمان قرار دارد. اینکه زوربا اهل مقدونیه است اما به خاک یونان آمده، اصلاً از سر تصادف نیست. اینکه راوی یونانیست بسیار بهجا برگزیده شده. نام کشورهای اروپایی و آسیایی در هر حادثه با دقتی بهغایت زیاد انتخاب شده است. اینکه از هر جغرافیا، مردی باید در داستان حاضر باشد یا زنی، کاملاً از سر هوشیاری بوده. اینکه کدام سرزمین باید در زمانِ امروز داستان حاضر باشد و کدام در گذشته(ی پیشاداستانی)، بهتمامه آگاهانه گزینش شده است. این که کدام فرد از کدام جغرافیا در صحنههای فعلی داستان پیش چشم مخاطب حاضر باشد، و کدام غایب که تنها قصهاش برای ما با واسطههایی گفته شود، حسابشده طراحی شده است. متن کتاب شبکهای از اشارات و گزارههای فلسفی در خود دارد که از منظری معرفتشناسانه، کاملاً دقیق و عادلانه نگاشته شده است، یعنی همهچیز داستان سر جای خودش قرار دارد. در نهایت اینکه؛ «زوربای یونانی» در عین عمیق بودن، شیرین است و لذت خواندن یک رمان را به مخاطب میدهد. کسی میتواند بدون داشتن ذرهای دغدغه فلسفی، بیآنکه نیچه و اخلاف و اسلافش را بشناسد، این رمان را بخواند و لذت ببرد. اما بعید است خواننده حواسجمع باشد و کتاب را درست (و البته با لذت) بخواند، و در لحظات زیادی از خواندن آن، به فکر فرو نرود. مهم نیست که از ارتباط بنیادین این رمان با فلسفه نیچه سر در میآورد یا نه، مهم این است که از خواندنش لذت ببرد و کمی هم البته تأمل کند؛ در کائنات، در خدا، در زندگی خویشتن و راهی که برای ادامه زندگی در پیش رو دارد.
26
(0/1000)