یادداشت سهیل خرسند

                پیرمرد بر سر پل یک داستان کوتاه مثل بقیه داستان‌های کوتاه که چرک‌نویسی بیش نیستند نبود.
حداقل به ۲ دلیل برای من اینطور نبود: اول اینکه جلوی پمپ بنزین در خیابان میرزای شیرازی سوار اسنپ شدم و اولین چیزی که به چشمم خورد داشبورد خودرو بود که رویش کاغذی نوشته بود امتیاز هیچ اهمیتی برای من ندارد اما خوشحال می‌شوم اگر یکی از داستان‌های کوتاه روی داشبورد را مطالعه کنی! اولی رو برداشتم که این کتاب بود و خواندم٬ هنوز در این فکرم که چقدر کار راننده قشنگ بوده و چقدر خوبه هر چقدر هم که شده کتاب بخوانیم حتی داستان‌های کوتاه اصلا هرچه که شد٬ فکر میکنم همه موافق باشید که خواندن یک کتاب حتی بد بهتر از نخواندن هیچ کتابیه. دوم به دلیل اینکه نویسنده در اوج سادگی یکی از زشتی‌های چهره‌ی جنگ رو در مقابل همه‌ی زندگی یک پیرمردِ‌ تنها روبروی هم قرار میده٬ پیرمردی که نه زن داشت نه فرزند اما به فکر ۲ بز٬ ۱ گربه و ۴ کبوتری بود که از آنها مواظبت می‌کرد٬ ‌خودش که محل زندگی خود را ترک کرده بود از کنار پل تکان نمی‌خورد اما در ذهنش خود را فراموش کرده بود و به آنها فکر میکرد و می‌گفت: سر گربه بلایی نمی‌اید چون می‌داند چطور از خود مواظبت کند اما آنهای دیگر... 
لعنت به هر چی جنگه.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.