یادداشت

مرگ به وقت بهار
        خلاصه موضوعی کتاب همه جا هست الان دیگه و ترجیح می‌دم تکرارش نکنم. درمورد داستان و فضاش هم مقدمه مترجم به حد کفایت توضیح داده و پیشنهاد می‌کنم اگه دوست دارین درمورد فضاش بیشتر بدونید اون رو بخونید که بفهمید تحت چه شرایطی این کتاب نوشته شده و چه رمز و رازهایی توی این کتاب پنهان شده. (گرچه من بعد از خوندن کتاب و مقدمه هم نفهمیدم که چی هستن این رازها!) من فقط حس و احوالات شخصی خودم نسبت به کتاب رو خواهم نوشت:
دوستش نداشتم. شبیه یه کابوس طولانی بود. بدون آغاز. بدون پایان. درهم برهم و پر از حس انزجار. اون‌هایی که از شاهکار بودنش می‌گن رو می‌فهمم. ولی خب باهاشون چندان موافق و همدل نیستم. شاید من نفهمیدم کتاب رو. (و چقدر احتیاج دارم شماهایی که خوندینش بیاین برام تعریف کنین و توضیح بدین و با هم حرف بزنیم.) چندان درکش نکردم و نمادهاش رو هم متوجه نشدم. اما به طور عادی این چیزی نیست که منو اذیت کنه. داستان‌های آمریکای لاتین و رئالیسم جادویی کم نخوندم؛ اما این کتاب رو هیچ جا نمی‌تونم جا بدم. شاید اگه زمان بگذره حس متفاوتی بهش داشته باشم.
پ.ن: خوشحالم که تو این سه چهار روز پایانی چالش تونستم کتاب رو شروع و تموم کنم. :))
      
644

39

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.