یادداشت ملیکا خوش‌نژاد

        حقیقتاً باورم نمی‌شد با کتابی روبه‌رو هستم که نه الان، بلکه در قرن هجدهم نوشته شده است. چنان شیوه‌ی روایی مدرن و پیچیده و جالبی داشت که تمام مدت خواندنش انگشت به دهان مانده بودم. این یک داستان معمولی نیست. بی‌نهایت داستان تودرتو از زبان راوی‌های مختلف در زمان‌ها و مکان‌های مختلف است. حتی گاه دیدرو از کتاب بیرون می‌آید و مستقیماً با ما صحبت می‌کند (حالا دلیل ارادتِ آقای میلان کوندرا به دیدرو را بهتر درک می‌کنم و اینکه چرا نمایشنامه‌ای به همین نام دارد را.) اعتراف می‌کنم به دلیل همین پیچیدگی‌های روایی و نداشتن خط داستانی چندان مشخصی خواندن کتاب کمی چالش‌برانگیز است، اما حقیقتاً به زحمتش می‌ارزد و در کنار آثاری مثل «کاندید» یا «ساده‌دل» ولتر به‌خوبی نقدهای مذهبی، اجتماعی، فلسفی و... را که به جنبش روشنگری منتهی شدند در خلال روایت بر ما آشکار می‌کند.
      
378

30

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.