یادداشت
1402/3/14
یاداشتهای محمد صالح علا با برخورد به امواجِ بلند قد و دشوارِ دریای سرنوشت در روزهای دور، و با دردی عمیق ناشی از یک بیماری نادر، آغاز میشود؛ با صحبت از «زندگی چیزی نیست جز ملال» در کودکیاش، با بیماریای که معلوم نمیشود چیست، از کجا آمده و در روزهای آغازین بلوغ به کجا میگریزد؟ راستش خیلی از حرفهای این مجموعه را فقط نویسنده میفهمد و بس... از میان تمام تجربههایش، تنها مسابقات شعرخوانی در دبیرستان البرز و ملاقات با سیمین بهبهانی بود که من و آقای صالح علا را به یک میزان سر شوق آورد. دلبستگیاش به رمان با «ژان والژان» و ایفای نقشش در تئاتر دانشآموزی ، شبیه روزگار من با کتاب «قصه جزیره گنجها» بود و جبران تمام عاشقانههای بد پایانَش با «رگبار» بهرام بیضایی مرا یاد اواسط آبانِ عاشقیام انداخت. دوستش داشتم و نداشتم، میفهمیدم و نمیفهمیدمَش؛ شاید روزی دوباره یادداشتهایَش را بخوانم و آن وقت از «بوهیمینها و اتحادیهٔ ابلهان» سر دربیاورم. پیشنهادش نمیکنم اگر فلسفه، سینما، شعر، تاریخ و دیوانگی را نمیپسندید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.