یادداشت فاطمه الزهرا افشاری پور

                ❌ خطر فاش شدن داستان❌
اصل داستان پیکره و استخوان بندی قوی ای نداشت و آخر کتاب پیش خودم میگفتم خب که چی ؟ یک نفر از دست ساواک فرار کرد و خودشو با هزار سختی رسوند پیش مادربزرگش و بعد این همه ماجرا پیش اومد که تهش بازم نامعلوم بمونه؟
ته کتاب کلی سوال برام پیش اومد مثلا اون سرباز آمریکایی یک دفعه تو اون سرمای وحشتناک از کجا پیداش شد؟ چجوری غیب شد؟
اون راننده که اسماعیل رو سوار کرد چجوری نیست شد ولی باز ته داستان پیدا شد!!!
اون سه تا زندانی هم بند اسماعیل چجوری هر سه تاشون آزاد شدن اونم انقدر یهویی!!!!
چجوری اسماعیلی که تا گردن تو باتلاق فرو رفته بود با کمک یک شاخه درخت بید نجات یافت؟!!!
سانا فرار کرد اومد خونه آنا که فرار کنه بره تهران زندگی جدید و مستقل شروع کنه بعد یکدفعه نیست شد ! یعنی خودشو انداخت تو چشمه و  نابود کرد؟؟؟
و کلی سوال دیگه که تو ذهنم موند و جوابی براش پیدا نکردم

در کنار این نقد هایی که کردم باید بگم توصیفات فوق العاده زیبایی داشت مخصوصا از طبیعت و زندگی روستایی  که با خوندنشون عشق میکردم
کتاب رو از کتابخونه گرفته بودم و پیش خودم گفتم اگر کتاب انتهای خوبی داشت حتماً میخرمش که برا خودمم داشته باشمش که متاسفانه نه سیر خوبی داشت نه انتهای خوبی !!!!
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.