یادداشت محمد رئوف سیبویه
1402/7/13
3.5
56
یک داستان خوش خوان ،خلاقانه و جذاب که میشه یه نفس خوند ماجرای قاتل زنجیره ای پا به سن گذاشته ای که دچار آلزامیر و زوال عقل شده و به ناچار مجبور به ثبت وقایع روزانه خودش میشه تا درصورت فراموشی با مراجعه به نوشته هایش،چیزهایی که فراموش کرده به یاد بیاره! قاتلی حرفه ای که اتفاقی غیر منتظره باعث میشه بعد از سالها که مرتکب هیچ جنایتی نشده،به فکر ارتکاب قتلی جدید بیوفته! نکته جذاب و جالب داستان پردازش دقیق حالات یک فرد آلزایمری و مبتلا به زوال عقله که برای خواننده بسیار ملموس و قابل درک ترسیم شده و اینکه تا انتهای داستان نمیتونیم متوجه بشیم که کدامیک از این خاطرات واقعا اتفاق افتاده و کدامیک نتیجه توهمات پیرمرد مبتلا به آلزایمر هستش! پایان داستان با اینکه برای خواننده تا حدودی شوکه کنندست ولی میتونست بهتر باشه. از کتاب: " همسایه ای دارم که بعد از هر شب نوشیدنِ بیرون از خانه پس می افتد. شاید مرگ هم نوشیدنی سنگینی است که کمک می کند شب کسالت آوری را، که همان زندگی مان باشد، از یاد ببریم." "آدمی که چند دقیقه پیش بودم به آدمی که چند دقیقه بعد خواهم بود دستور میدهد.بدین ترتیب،آدمی هستم که بینهایت بار تقسیم میشود." "بعضی ها احتمالاً احساس گناه دارند اما شرم نه.آنها میترسند دیگران مجازاتشان کنند من احساس شرم می کنم اما احساس گناه ندارم هیچ وقت نترسیده ام مردم چی فکر میکنند و نگران مجازات شدن هم نیستم اما این حال احساس شرمم شدید است. من حتی یکی را فقط به خاطر شرم کشتم! آدم های شبیه من موجودات خطرناک تری اند"
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.