یادداشت سعید بیگی
1403/4/13
کتاب در 312 صفحه و در سال 1395 در انتشارات نیماژ به چاپ رسیده است. این کتاب یک داستان بلند یا رمان است که نثری قابل توجه و روان و به دلیل استفاده از تعابیر و استعارات و کنایات کمی پیچیده یا شاید نو، کمی سخت خوان است. یعنی اگر فقط خط سیر اصلی داستان را بخواهیم متوجه بشویم، کمتر نیاز به دقت فراوان به واژگان، جملات و عبارات و توصیف صحنهها داریم. درست مثل کسانی که وقتی به مسافرت میروند، جلوی در خانه استارت میزنند و در مقصد ماشین را خاموش میکنند و اعتقادی به ایستادن و استفاده از زیباییهای مسیر ندارند. فضای این رمان نیز؛ مانند دیگر آثار اسدی تیره، سرد، غمناک، همراه با بوی نا و کهنگی، پر از درد و رنج، ظلمانی، تاریک، غم زده، ناآشنا و دردناک است. این فضا ناخودآگاه دردهایی جانکاه را به دل آدم میاندازد یا دردهایی قدیمی را در وجود آدم بیدار میکند و از زیر بار خاطرات مدفون شده، در تاریکخانۀ ذهن بیرون میکشدشان و روی دایره میریزد و انسان ناگهان متوجه میشود؛ مطالبی را شاهد است که سالها از یاد برده بوده است! آدمهای داستان هم، همه گرفتار و درد کشیده و حیران و سرگردانند و جای خود را در زندگی نمیدانند و در ارتباط گیری با دیگران هم دچار مشکلند و نیاز به همذات پنداری (...!؟) و یاری و همراهی دیگران دارند. وقتی رمان را خواندم، ابتدا یاد سریال هزار دستان زنده یاد علی حاتمی افتادم. در اینجا هم ممشاد، همان خان حاکم است که قرار است از بین برود، اما با زیرکی تمام افرادی را که سد راهش میشوند، ابتدا تطمیع میکند و اگر نشد، برایشان پاپوش درست میکند یا از میان بر میدارد و خود را از مهلکه به در میبرد. ممشادِ رمان یک فرد نیست، بلکه نمایندۀ گروهی از افراد است که در هر حکومتی در حاشیه و سایه، زندگی مرفهی دارند و در عین حال از منافع حکومت و حمایت مسئولان نیز برخوردارند و حلال و حرام و انصاف و وجدان و انسانیت، برایشان واژگانی بیمعنا و مفهوم است. اینها ماشینهایی هستند بزرگ و غول آسا که آدمهای کوچک را اگر در جهت منافعشان فعالیت کنند، به عنوان بخشی از ماشینشان استفاده میکنند و با خود همراه میکنند و تا حدودی مراقبشان هستند؛ اما اگر بخواهند نافرمانی کنند و در برابرشان قد علم کنند یا از گردونۀ همکاری با آنان جدا و خارج شوند، زیر چرخهای ماشین، با بیرحمی تمام خُرد میکنند و از بین میبرند. ...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.