یادداشت هانا خوشقدم
1403/2/2
بسمالله من تقریبا سالی یکبار، در موقعیتهای وخیم و پر تنش زندگیام، خواب میبینم که امتحان ریاضی دارم. از آخرین باری که موظف به پاسخ دادن به یک سوال ریاضی شدم، یعنی صفحه پنجم دفترچه کنکور انسانی، دقیقا هجده سال میگذرد. بعد از چهار فرزند فکر میکردم نازایی مثل خط پایانی است که از آن رد شدهام، کنکوری است که با قبولی پشت سر گذاشتم، اما این کتاب را خواندم و دیدم اینطور نیست! میتوانم همراه با راوی وقت دردِ عکسبرداری رنگی از رحم و دور انداختن جنینهای فریرز شدهاش و خیره ماندنش به بیلبورد تبلیغ پوشک مای بیبی، در خودم مچاله شوم و حتی بعد از شنیدن طعنهای از سمت کسی، پا به پایش بگریم. این کتاب روایت محسوس یک رنج است، یک تمنا، یک نیاز. زنانگی صمیمی و صادق و ژرفی دارد که دست خواننده را با خود میگیرد و به پشت پرده سفید سونوگرافیها و مطبها و تختهای معاینه میبرد... آنجا که زنی دراز کشیده و به سقف کرم رنگ بالای سرش خیره است. سقفی که مثل پرده سینما، تصویر دور در آغوش کشیدن نوزادی را در برابر چشمان اندوهناک و امیدواری به نمایش میگذارد. بهترین فصل کتاب را با فاصلهی کمی از فصول کار و درد، فصل امید میدانم. یک جستار بی نقص بود. یک روایت نافذ. یک بغض زنده و قابل رویت. فصل لیاقت بنظرم ناقص بود. منتظر دیدن طوفان طعنهها و حرفهای دیگران بودم که بیشترین بار روانی برای یک زن را دارند. فصل طبیعت، وقت توصیف ساکنان خانه پروین، از جستار بیرون میزد و کاملا شکل گزارش میگرفت که ارتباط خواننده را با راوی قطع میکرد. ایراد دیگرم به کتاب صحنههایی بود که از مرز حیا رد میشد؛حقیقتا متن نیازی نداشت که راوی، یک پاراگراف کامل را خرج توضیح و توصیف گذاشتن شیاف کند! به احترام تمام مسائل سخت و شیرین امتحان زندگیمان، این کتاب را بخوانید و لذت ببرید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.