یادداشت motahare ghaderi

و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود
        داستانِ خلاصه و جمع و جوری بود که قالبش چندان به دل نمی نشست. یه جور سراسیمگی یا شاید  فشردگی یا شایدم بی حوصلگی توش بود... میتونست با سوژه ای که داشت داستان قشنگ و پرآب و تاب تری باشه ولی انگار از سر و تهش زده شده بود... 
انگار یکی نصفه شب شروع به نوشتن داستان کنه و بخواد تا صب تموم بشه چون باید صبح به استادش تحویل بده...

ولی یه جاهاییش هنوز اون ذوق لطیفِ سوار بر احساساتِ میان آدمیِ بکمن توش مشهود بود که اگر نبود با قساوت بهش 2 میدادم نه سه
      

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.