یادداشت مژده ظهرابی دهدزی

        الله اکبر!
حقیقتاً کَف کردم!!!
البته برای من کلماتی مثل: رویان، سلول بنیادی، بزغاله‌ای به نام حنا، شنگول و منگول و... توی بخش کهنه‌ی ذهنم مونده بود از دوران بچگی و اخبارهایی که پدر نگاه می‌کرد، از آقای کاظمی آشتیانی هم در حدی که حضرت آقا ازشون به عنوان یک فرد برجسته یاد کردن و بخشی از یکی از درسای فارسی کلاس هفتم درباره‌ی ایشونه، در همین حد آشنایی داشتم. ولی جزئیات و شرح شکل گیری رویان و افرادی که درش کار می‌کردن رو که خوندم حقیقتاً کیف کردم، لذت بردم و افسوس خوردم به شدت، از اینکه چقد حیف که این سرمایه‌ی عزیز رو اینقدر زود از دست دادیم.
با اینکه هیچ‌وقت به زیست‌شناسی علاقه‌ای نداشتم اما موضوعات بیان شده از درمان ناباروری و شبیه‌سازی حیوانی و سلول‌های بنیادی و اینها خیلی برام جذاب بود، از ته دلم دوست داشتم توی اون آزمایشگاهی باشم که حسین بهاروند اولین نمونه سلول‌های بنیادی انسانی رو توی ایران تولید کرد و از نزدیک این اتفاق بزرگ رو ببینم.
این کتاب رو ببرید به کسایی که فکر می‌کنن آدمای مذهبی از علم و فناوری به دورن بدید بخونن، تا ببینن یکی از بزرگ‌ترین مجموعه‌های علمی دنیا رو یک آدم مذهبی با رعایت تمام شئونات اسلامی و حفظ دستورات دین چطوری تاسیس کرد و به حدی رسوند که از تمام دنیا افتخارشون شرکت در جشنواره‌ و گرفتن جایزه‌ایه که به نام این مجموعه‌ است.
اینم بگم که این آقای پروفسور حسین بهاروند عمیقاً به دل ما نشست و داریم میریم کتاب سلول‌های بهاری که خاطرات خودشه رو پیدا کنیم و بخونیم.🚶🏻‍♀️
      
99

10

(0/1000)

نظرات

سلولهای بهاری جذابتر هست....
3

0

شدیداً مشتاق خوندنشم 

1

وقتی بخونید تا یه ماه روی ابرا راه می‌رید...
@mzdehdezi 

0