یادداشت شراره

شراره

1402/06/16

                بلخره تمومش کردم...نه اونقدر خسته کننده بود که ولش کنم و نه اونقدر میخکوب کننده که یکسره بخونمش اما  روون بود و پر از پیچیدگی (در گفت وگو) و جذابیت ...در کل خیلی لذت بردم...همونقدر که ایرانی ها تو شعر گفتن عالی و بی نظیرند روسها در رمان نوشتن کم نظیرن...قبلا چهار تا کتاب از این نویسنده خوندم که قطعا برادران کارامازوف(آخرین کتاب نویسنده قبل از مرگ) بهترینش بود...داستانی فلسفی روانشناسی که حول جنایت و عذاب روانی و نجات روح انسان...و اعتراض به بی خدایی و فساد اخلاقی که داستایوفسکی معتقد بوده دلیل افزایش خودکشی های اون زمان روسیه بوده...داستان پدر و سه پسر که هرکدوم شخصیتی کاملا متفاوت دارند و گویی از نظر فکری و رفتاری در سنین متفاوتی هستن...دیمیتری در سن نوجوانی ایوان در سن میان سالی و آلیوشا در پیری...کتاب پر از داستان های فرعی جذابه که به موقع و به جا بهشون پرداخته میشه و اجازه نمیده حوصلت سر بره و نصفه ول کنی قصه رو...تنها بخش‌ ناراحت کننده برای من این بود که به شخصیت آلیوشا اونقدر که توقع میره پرداخته نمیشه... 

از یه جایی به بعد یادم رفت جمله های مورد علاقمو بنویسم ولی چندتاشو اینجا میزارم: 

هر وقت بحث میکنم از کوره در میروم وهم خودم را کوچک میکنم و هم افکارم را 

راهب مقدس در زندگی با تقوا باش چرا خودت رادر صومعه جایی که نهار و شامت رو به راه است زندانی میکنی و درون اجتماع نمیروی تا برایشان مفید واقع شوی بدون اینکه انتظار پاداشی را داشته باشی در این صورت انجام وظیفه دشوارتر خواهد شد... 

چه کسی اینها را تهیه کرده است؟(اشاره به میز غذایی مفصل در صومعه) روستایی بینوای روسی کارگرهایی  که چند کوپک دستمزدشان را با دست های پینه بستشان از دهان زن و فرزنداشان و نیازهای دولت بیرون میکشند و میآورند اینجا تقدیم میکنند چون شما مردان مقدس خون آدم‌های فقیر بیچاره را میمکید...


        
(0/1000)

نظرات

دلیل اینکه به شخصیت آلیوشا کم پرداخته شده اینه که این کتاب به اندازه دو جلد دیگه ادامه داشته که برخی معتقدن در ادامه قرار بوده سرنوشت آلیوشا روایت شه ولی عمر داستایوفسکی کفاف نداده.