یادداشت ریحانه

ریحانه

1402/11/04

                مرگ باید تجربه عجیبی باشد. در تنهایی مطلق، بدون هیچ دستاویز و راه دررویی. تالستوی تا حدودی همین وضعیت را شرح داده.
این داستان مرگ ایوان ایلیچ است. بازرسی چیره دست با وضعیت زندگی معمولی و مثل خیلی از ماها. غرق در روزمرگی و روزمردگی و اسیر قطار زمانی که بی وقفه می‌گذرد و حالا نوبت او شده که پرتش کنند بیرون.(از این که نوبت اوست و نوبت ما نیست، خوشحال می‌شویم؟! ) البته که وحشت کرده. و البته که نمی‌خواهد و نمی‌تواند بپذیرد، و با این که در زمان کوتاه اقامتش در زمین کار خاصی نکرده اما نمی‌خواهد بمیرد.
باید بگویم که به فکر فرو فتم، برای لحظاتی من هم در حال مردن بودم وبه هر حال که مدام در حال مردنیم. کمی بیشتر احساسش کردم.

        
(0/1000)

نظرات

چقدر خوب توصیف کردید و چقدر درست که همه ی ما همواره درحال مردن هستیم