یادداشت فاطمه رجائی
1403/11/23
«آن چه من را به حرکت وادار میکند، علم به چیزی نیست، اضطرار به آن است. احتیاج به آن است.» ☁️🌱... طبق برنامه هر هفتهام، سهشنبه ساعت ۱۹ سوار اتوبوس شدم. مسیر ۵ ساعته بود. احتمال اینکه دیرتر برسم وجود داشت ولی زودتر نه. قبل از اینکه اینترنت گوشیام بپرد. اپیزودهای کتاب صوتی ام را دانلود میکردم و کتاب دیگری را در طاقچه باز کردم تا وقتی بخاطر تغییر ارتفاع و جاده کوهستانی گوشم کیپ شد و هندزفری را کنار گذاشتم به سراغ دیگری بروم. آن دفعه، این کتاب را باز کردم. کوتاه و روان بود و همان شب تمامش کردم. خیلی مسائل را عمیق بررسی نمیکند ولی قطعا به مسائلی میپردازد که با آنها برخوردهایی داشتهایم. در بخش دیه توضیحات خوب و سادهای داشت. نکاتی که در زمینه روابط مطرح میشود، اکثراً در روابط ما با هرکسی کاربرد دارند. توصیههایی کلی در کتاب مطرح شده بود که اگر قبلا در این زمینه مطالعه کرده باشید، شاید برایتان تکراری باشد. ولی به نظرم حتی اگر اینطور باشد، گاهی اوقات به تکرار نیاز داریم. 📘 از متن کتاب: میگویند شتری خوابیده بود. روباهی میگذشت، به شتر روی آورد و با دم شتر بازی آغاز کرد تا آنکه دمش را با دم شتر گره زد. شتر برخاست. دم کوتاه این دو به هم گره خورده بود. روباه معلق مانده بود و به دنبال شتر تاب میخورد. گربهای این صحنه را دید. از روباه پرسید چه بر سرت آمده؟ روباه گفت: هیچ! با بزرگان وصلت کردهایم! بیشتر آنچه که بدی و مشکل ازدواج قلمداد میشود، مثل سختیها و برخوردها و توقعها و انتظارها و درگیریها و گرفتاریها، در واقع همین بدیها، خوبی و میوهی خوب ازدواج هستند. آدمی میتواند حتی از بنبستها بیاموزد که راه کجاست. به همان اندازه که ازدواج دو نفر ارزش پیدا میکند، به همان اندازه وسوسه و حسادت دوست و دشمن زیاد میشود، که درگیریها را زیادتر میکند. پس به گونهای تظاهر نباید کرد که حسادت و دشمنیها بجنبد و سر بردارد، که اگر این حسادتها به زندگی تو آسیب نزند، باعث از هم پاشیدگی زندگی دیگران میتواند باشد. گاهی آدمی با تمامی راحتیها در رنج است و غصه میخورد و گاهی با همهی رنجها راحت است و بهره برمیدارد و پاداش میگیرد. شماتت و خشونت،آتش افروز است. تکرار و تذکر مداوم ملالآور است. در محبت یا گفتوگو، حد نگه دار، تا آنجا که هنوز به جملههایی از تو مشتاق هستند، خاموشی تو شیرین است. دلزدگی، حتی از محبت، نفرتانگیز است. از کسانی نباش که رنجهایت و گرفتاریهایت را از نگاه و چهره و حالتهایت به هر کس منتقل کنی. سختیها، مهمان تو هستند. از محبت و عشق خودت پیش کسانی حرف بزن که برای او حرف میزنند. احترام امامزاده با متولی است. تو میتوانی بدون لج درآوردن و تحریک کردن همسرت را در چشمها و دلها بزرگ کنی. آنجا که تو حرمت او را میشکنی، دیگران حرمت نگه نمیدارند. مادر و پدرت را در برابر همسرت مگذار. خواستههای آنها و دوستانت را، با زبان خواستههای خودت مطرح کن. محبت به تو، سختی خواستهها را کم مینماید. اشتباه از اینجا برخاسته که ما برای دیات و خونبها، ارزش انسانی قائل هستیم، در حالی که دین در رابطه با کارایی و ارزش اقتصادی است. به همین خاطر، اگر دو دست یک نفر را قطع کنند، دیهی آن برابر با کشتن و نابود کردن است و همین طور اگر دو چشم یا دو پا یا تخمدانها یا گوشها را ببرند، هر کدام با دیه کامل حساب میشوند. این مسأله نشان میدهد که دین ارزش انسانی را توضیح نمیدهد، که فقط در رابطه با کارایی و ارزش اقتصادی است. و از آنجا که کار مسئولیت مرد بیشتر است و ارزش اقتصادی آن زیادتر است، ناچار دیهی این دو با هم تفاوت دارد... دیات به ارزش انسانی مربوط نیستند و فقط اثر اجتماعی آن را کنترل میکنند و جبران مینمایند. انسانی که خودش را هرز کرده و خوش بوده و کیف کرده، در واقع از آنجا لذت برده که نمیداند چه از دست داده، فقط حساب کرده که چه به دست آورده. هرکس خلق را در خود نگه دارد و باتلاق استعدادهای عظیم او بشود او هم طاغوت است. امام علی(ع) در نهجالبلاغه میگوید: شنیدهام که در بازار بصره لباس زنی با عبای کردی برخورد کرده، از شرم بمیرید. دو چیز مطرح است: هم حلم، هم دادن فرصتها. ما در تنهاییها چه بسا بتوانیم علم را، حتی فکر روشن را به دست بیاوریم، ولی دل روشن و دل زنده در برخوردها و درگیریها شکل میگیرد. ثبتنا علی دینک؛ ثبات ما در دین، مبنا و هدف زندگیمان باشد، نه در کنار و بر کنار زندگیمان. آن چه من را به حرکت وادار میکند، علم به چیزی نیست، اضطرار به آن است. احتیاج به آن است. مادامی که من، دین را حتی اگر قبول کردم، خدا را حتی اگر باور کردم که هست، اگر به آن نیاز نداشته باشم و بگویم بدون دین میتوانم راهم را بروم و میتوانم بدون دین زندگی کنم، طبیعتاً دین یا در متن نمیآید، برکنار میشود، یا اگر هم میآید متن بیبدیلی نیست. ۲۳ بهمن ۳
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.