یادداشت •fatemeh•
1403/7/6
امشبی که کتاب تمام شد قصه را از گم شدن رسول و علیرضا ادامه دادم گم شدنشان مصادف شد با حمله به بیروت و بی خبری از سیدحسن دلم برای سید و رسول و علی باهم شور میزند صدای قلبم را میشنوم 🥀 بغض گلوگیر میشود و خدا خدا میکنم که سید سالم و خبری از آن دو نیز بشنوم... ولی یاد گرفتم پایِ کارِ این انقلاب و صاحبش بمانم... خون ریخته و خون میدهیم ، چه رسول و علیرضا و داوود باشد ، چه سید حسن و جوانانِ لبنان ، تا علم این انقلاب به دست مهدیِ زهرا برسد... ✨🤍 این کتاب بوسیدنی بود ، مثل درگاه خانهشان ، بخونید و بشنوید که قلبتان قنج رود و اشکتان روان شود و نگاهی از صاحبانِ این خانه روزیتان شود :))))🕯️
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.