یادداشت سیده زینب موسوی
1401/6/11
این کتاب یه «رمان» دفاع مقدسیه، یعنی زندگینامه و خاطرات نیست بلکه رمانه (اینقدر اصولا هر چی دفاع مقدسی هست خاطراته که باید اینطوری تأکید کنیم 😅) ماجرای کتاب سه روز از زندگی یه نوجوون هفده ساله رو در شهری محاصرهشده توسط عراقیها روایت میکنه (به نظرم آبادان دیگه ولی یادم نیست دقیق اینو گفت یا نه). یه نوجوون بسیجی که کار اصلیش دیدهبانیه ولی به دلایلی مجبور میشه وظیفهٔ تحویل غذا رو هم برعهده بگیره، کاری که خیلی ازش بدش میاد و اونو کسر شأن خودش میدونه. در جریان این تحویل غذا کارش به دو تا شخصیت غیرنظامی گیر میکنه که هر کدوم برای خودشون داستانی دارن... گیتی، یه روسپی سابق، و مهندس، کارمند بازنشستهٔ شرکت نفت. ماجرای اصلی کتاب، تلاش برای پیدا کردن و یا خنثی کردن یه رادار فوق پیشرفتهٔ عراقیهاست که میتونه با دقت بسیار زیادی جای قبضهٔ خمپارهانداز ایرانیها رو تشخیص بده و با این مختصات توپهای اونا به راحتی قبضه رو با هر کی کنارشه پودر کنه بفرسته هوا. یه راداری که ایرانیها اصلا نمیدونن چه شکلیه که حالا بخوان پیداش کنن! به نظر من داستان تا وسطهاش خیلی کند پیش میرفت و اونقدر نتونست جذبم کنه ولی ۳۰-۴۰ درصد آخر که قضیهٔ عملیات خنثیسازی رادار جدیتر شد داستان هم برام جذابتر شد. یه مقدار هم از اینکه اینقدر این نوجوون رسوندن غذا رو کسر شأنش میدونست یکه خوردم چون تو ذهنم اون حالت والای کار برای خدا تو جبههها حاکم بود. ولی بعد که واقعبینانهتر نگاه کردم دیدم خیلی انتظار زیادی نمیشه از یه نوجوون هفدهساله داشت و به نظرم منطقی اومد. شخصیت گیتی بسیار بسیار بدزبان و به شدت عصبی بود! با اینکه خیلی گذشتهٔ ناراحتکنندهای داشت و اصولا آدم باید دلش براش میسوخت ولی تو کل داستان رو اعصابم بود و نمیتونستم این هجم از بیادبی رو هضم کنم :) دیگه به آخرِ آخر کار که رسید تازه یه کم دلم نسبت بهش نرم شد! 😅 مهندس هم از یه حالت دیوونهطور خلوضع شروع کرد و رسید به یه فلسفهباف جبرگرای نیمچهآتئیست! :)) بسیار زیاد در مورد خدا و دنیا و بهشت و جهنم چرت و پرت میگفت :) با تمام اینها من اصولا دلم برای شخصیت مهندس میسوخت، احساسی که اصلا نسبت به گیتی نداشتم! چرت و پرتهای مهندس هم تا آخر آخر کتاب جوابی نگرفت تا اینکه بالاخره قاسم، فرماندهٔ بسیجیها، اومد و یه سری حرفهایی زد که تقریبا جواب خوبی به فلسفهبافیهای مهندس بود :) یه دو تا کشیش مسیحی هم البته این وسط بودن که نقش صلحطلبهای دست به هیچی نزدن رو بازی میکردن :) یه چیزی که خیلی دوست داشتم و بدجوری به دلم نشست بیتهای یه نوحهٔ جنوبی بود که جا به جا تو کتاب استفاده میشد. چقدر این بیتها قشنگ بودن... مثلا این بیتها: هنگامهای بر پا کنم عالم پر از غوغا کنم/تا نور حق پیدا کنم ببریده از دنیا حسین اکنون شما ای کوفیان بر بسته قتلم رامیان/هشدار میگویم عیان هیهات ذلّت را حسین رسم شهادت خوی من شد مصطفی الگوی من/ گو مرگ آید سوی من آماده سرتاپا حسین من زادۀ پیغمبرم فرزند پاکِ حیدرم/صد چاک اگر شد پیکرم چون کوه پا بر جا حسین نکته اینجاست که گویا این کتاب خیلی نمادین بوده. اینو من وقتی فهمیدم که مقدمهٔ مترجم انگلیسی که آخر کتاب اومده رو خوندم. کلا اینکه این کتاب اینقدر برد برونمرزی داشته یکی از نکاتی بود که ترغیبم کرد بخونمش. مثلا تو توضیحات طاقچه اینو براش نوشته بود: «پال اسپراکمن نایب رئیس مرکز مطالعات دانشگاهی خاورمیانه در دانشگاه راتجرز امریکا این رمان را به انگلیسی ترجمه کرده است. هم اکنون این رمان در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی برخی از دانشگاههای آمریکا تدریس میشود. گفتنی است این کتاب به زبانهای عربی و فرانسه نیز ترجمه شده است.» این آقای اسپراکمن یه تحلیل مفصلی از کتاب تو مقدمهش ارائه داده که البته تا مقدار زیادی داستان رو لو میده (کلا من نمیفهمم چرا تو مقدمهها داستان رو لو میدن! البته این مقدمه تو این نمونه آخر کتاب آورده شده ولی تو نمونهٔ انگلیسی اصولا اول کتابه). نکتهٔ جالب اینجاست که بیشتر این نمادها برگرفته از کتاب مقدسه، یعنی یهودی و مسیحیه، مثل اینکه اسم بیسیمی این نوجوون موسی است که اشاره به حضرت موسی است، یا مریم مجدلیه، یا شام آخر و یهودا و ... اول کتاب هم یه تیکه از باب آفرینش تورات (قضیهٔ آدم و حوا) و یه تیکه از انجیل متی (قضیهٔ شام آخر و خیانت یهودا) آورده شده که من اولش که خوندم اینطوری بودم که چی شد؟! الان اینا چه ربطی دارن؟ و تا آخر کتاب اصلا یادم نبود که این تیکهها اول کتاب بودن تا اینکه مقدمهٔ آقای اسپراکمن رو خوندم! تو خود کتاب البته به این دقت کردم که چرا چرت و پرتایی که مهندس در مورد آغاز آفرینش و خدا میزنه کپی نسخهٔ یهودی-مسیحی این ماجراست؟ که خب گویا عمدی بوده. در نهایت هم به نظرم قاسم خیلی جواب درست و درمونی به اینا نمیده. کلا هم مطمئن نیستم مخاطب مسلمون بتونه خیلی ارتباطی با این نمادها برقرار کنه. بحثم خود داستان نیست بلکه این نمادپردازیها منظورمه. یه جورایی انگار اینا کلا برای مخاطب اونور آبه! در مجموع ولی کتاب جالبی بود. فکر نمیکنم هیچ کتاب دفاعمقدسی دیگهای دیده باشم که توش اصل جنگ رو اینطوری زیر سوال برده باشه با این اوصاف که شما همهتون یه مشت مهرهٔ بدبخت شطرنج هستید که تو این نمایشی که خدا درست کرده گیر کردید و اختیاری از خودتون ندارید و اینکه خشونت خشونت میاره و این حرفا! این چیزا رو تو کتابای دیگه میشه دید و حرفای جدیدی نیست ولی مطرح کردنش در مورد جنگ ما به نظرم جدید و جالب بود (البته جدید برای من وگرنه خود کتاب واسه ۲۰ سال پیشه 😅). هر چند که دیگه اینقدر داشت ادامه پیدا میکرد و جوابی نمیداد جدا داشتم فکر میکردم همینا رو به عنوان نتیجهٔ نهایی میخواد در نظر بگیره که تهش یه جوابایی داد. این جوابا هم به نظرم شاید اونقدری که باید نبود، مخصوصا اینکه سخنرانیوار از زبون فرمانده ادا شد.
(0/1000)
نظرات
1403/7/5
چه خوب توضیح دادید و چه حیف که کتابی که قراره دفاع مقدس رو به دنیا معرفی کنه، برای خود ما قانع کننده نباشه
1
سیدصالح
1401/6/11
0