یادداشت زهره دلجوی کجاباد

                زمین سوخته تا پنجاه صفحه مانده به آخر شبیه مستند نگاری است از شهر اهواز و محله کوچکی به اسم محله ننه‌باران و حال و احوال مردم آنجا در سه ماه اول آغاز جنگ ایران و عراق. از اواخر تابستان سال ۵۹ تا اواخر پاییز همان سال. رمان بسیار کند پیش می‌رود و به دلیل زبان روان و گویای محمود و بیان جزئیات و ریزه‌کاریهای زندگی در آن شرایط بحرانی مخاطب خودش را درون آن زندگی احساس می‌کند و به شدت با شخصیت‌های رمان مثل مهدی پاپتی، رستم افندی، یوسف بیعار، احمد فری، امیرسلیمان، ناپلئون، میرزاعلی، ممد میکانیک، فاضل، ام مصدق، نرگس، گلابتون، خواهر و بچه و شور و پدر و مادرش و ننه‌باران و عادل احساس همدلی و نزدیکی می‌کند. پنجاه صفحه آخر رمان اما آن را از نوشته‌ای مستندنگارانه تبدیل می‌کند به رمانی درخشان وقتی راوی به‌خاطر تماس تلفنی از محله می‌رود و دقیقا همان شب که او نیست موشکی خانه‌های محله را روی هم می‌آورد و او همراه مخاطب شاهد بیرون کشیده شدن جنازه آدمهایی است که انقدر خوب در صفحات پیشین رمان پرداخته و معرفی شده‌اند که با دیدن جنازه هر کدام خواننده دلش داغ می‌شود و چشم‌هایش می‌جوشد. صحنه به زمین کوبین طفل خردسال توسط گلابتون دل مخاطب را می‌درد و جمله آخر رمان آه از نهاد مخاطب بیرون می‌کشد. باید دست مریزاد گفت به احمد محمود که حقیقتا آبروی رمان‌نویسی کشورمان است. یادش گرامی و روحش شاد.
        
(0/1000)

نظرات

فهیمه

1400/11/23

ممنون از ریویوی خوب، اما لطفا قبل از فاش کردن داستان هشدار دهید 🙏