یادداشت

کتاب فروشی سر نبش
        راستش کتاب خیلی شاهکار یا قصه خیلی عجیبی نیست. چرا رفتم سراغش؟ چون که مدتیه دوباره افتاده‌ام توی تله عدم تمرکز و نخوندن و راه خلش رو این دیدم که یه رمان سبک رو شروع کنم و بعدا برم سراغ سخت‌خوان‌ترها و اذیت‌کن‌ها. 
داستان درباره‌ی دختری به اسم نیناست. توی کتابخونه سالها کار کرده و حالا کتابخونه بنا به دلایلی داره بسته میشه. تصمیم می‌گیره بره سراغ کتابفروشی و ایده جدیدی به سرش می‌زنه:ون سیار کتابفروشی.
از لندن خارج میشه و به اسکاتلند می‌ره. و در ادامه داستان‌ها و ماجراهایی داره که بامزه، غمگین، عاشقانه و پر از ماجراجویین.
نثر کتاب روونه. ترجمه‌اش در کمال تعجب که فکر می‌کردم شاید اصلا خوب نباشه، خیلی هم مناسب و درست بود و یه جورایی میشه گفت یه قصه‌ی سه‌پرده‌ای بعضا کلیشه‌ای داریم.
تقریبا همه چیز داستان همون‌طور پیش رفت که انتظارش رو داشتم. شاید هم من زیاد فیلم و کتاب‌های رمانتیک کمدی خوندم و خط‌های داستانیشون برام کلیشه شده. ولی خب خیلی توی ذوق نمی‌زنه و میشه ادامه‌اش داد.
خیلی راجع به کتابها صحبتی نمیشه توش(مثل تولستوی و مبل بنفش مثلا) و قصه درباره‌ی کتابهاست نه داستانهای توی اونا.
من دوستش داشتم. به چشم یه سرگرمی بهش نگاه کردم و تقریبا راضیم کرد. خوندنش رو توی یه عصر پاییزی پیشنهاد می‌کنم⁦^⁠_⁠^⁩
      
355

27

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.