یادداشت سجاد معینی پور

غول مدفون
        گزاره‌ای مدرن در چارچوب داستانی قدیمی مطرح می‌شود: همه ما در بند خاطره‌هامان هستیم؛ هویت، علایق و خواسته‌های ما براساس خاطره‌های مدفون در ذهنمان شکل گرفته‌اند. ایشی‌گوروی ژاپنی افسانه‌های انگلیسی را برای داستان‌پردازی خود انتخاب کرده است؛ دوران شاه آرتور که در آن روح سلحشوری تحسین می‌شده و عناصری افسانه‌ای مثل غول، اژدها و جادو در آن نقش پررنگی دارند.
داستان بر پایه تلاش یک پیرمرد و پیرزن برای یافتن پسرشان پیش می‌رود. این دو که عاشق یکدیگر هستند، مدت‌هاست به خاطر بخاری جادویی حافظه‌ی خود را از دست داده‌اند. نه فقط این دو، بلکه کل اهالی شهرشان بی‌حافظه شده‌اند و گذشته را به خاطر نمی‌آورند. اما پیرمرد و پیرزن روزی تصمیم می‌گیرند به دنبال پسرشان که در شهری دور منتظرشان است بروند و به این جدایی خاتمه دهند. همین‌ فضا باعث می‌شود که ما تا آخر داستان در شک باشیم که آیا پسر به طور واقعی وجود دارد یا صرفا اوهام این دو انسان پیر است. اما در کنار این انگیزه‌ی اصلی، آن‌ها به مرور انگیزه پیدا می‌کنند که ایجاد کننده‌ی بخار(که برایشان فراموشی به ارمغان آورده) را نیز از میان ببرند؛ اژدهایی مدفون در دل کوهستان که نابود کردنش کار هر کسی نیست. آن‌ها امید دارند که با از بین بردن اژدها، خاطرات عاشقانه‌شان احیا شده و بیشتر یکدیگر را دوست بدارند. از بین بردن بخار اما، می‌تواند نتایج خانه‌مان‌براندازی را نیز به دنبال داشته باشد: احیای نفرت‌های قدیمی که بین دو قوم(ساکسون و بریتون) وجود داشته به راه افتادن جنگی خون‌آلود. از طرف دیگر، از بین رفتن بخار ممکن است خاطرات ناخوشایند پیرمرد و پیرزن را به یادشان آورده و عشق کنونی‌شان را از بین ببرد.
غول مدفون برخلاف صدسال تنهایی یا بارهستی، مفاهیم و پرسش‌های زیادی را به بحث نمی‌کشد، بلکه سوالی ساده را تا انتها به همراه خود دارد: آیا حضور کامل و همیشگی حافظه، زندگی را لذت‌بخش‌تر می‌کند؟
می‌توان تفسیر‌های متفاوتی از اژدهای تولیدکننده بخار ارائه داد: مدرنیته و سیر پرشتاب پیشرفت که حافظه انسان‌ها را کوتاه‌مدت کرده و چشمشان را به امور جدید خیره می‌کند، یا فرایند ذهن انسان که بیشتر حافظه را در ناخودآگاه ذخیره می‌کند و به نوعی ما را دچار فراموشی می‌کند. اما پرداختن به این موضوع اهمیت چندانی ندارد. مهم این است که فراموشی در جهان ما وجود دارد. اما آیا فراموشی لزوما چیز بدی است؟ آیا فراموشی باعث التیام گذشته نمی‌شود و نگاه انسان را به آینده معظوف نمی‌کند؟ به نظرم پاسخ به این سوال چندان ساده نیست و نویسنده نیز تا پایان آن را بی‌جواب باقی می‌گذارد. بدون گذشته، آینده‌ای نیز وجود ندارد. هویتی که الان داریم و امیدی که به آینده بسته‌ایم،‌ همه از دل گذشته نشئت می‌گیرند. پیرمرد و پیرزن اگر حافظه‌‌شان به کلی از بین رفته بود،‌ هدفی برای به دست آوردن و امیدی به آینده نداشتند. اما با این وجود،‌ جزئیات به یاد آوردن گذشته باعث می‌شود زخم‌های گذشته التیام نیابند و فرصت عشق در آینده از دست برود.
شاید ایشی‌گورو به نوعی از حافظه پیرزنی پیرمردی دفاع کرده است؛ به یادآوردن حدودی گذشته و شکل گرفتن انگیزه‌ها اگرچه برپایه خیالات باشند. به عبارتی مهم نیست که در واقعیت چه اتفاقی افتاده؛ مهم این است که هم اکنون انگیزه‌ای داریم و می‌توانیم با عشق، مسیری را با یکدیگر طی کنیم.
مایه‌ای که ایشی‌گورو از آن برای داستان‌پردازی استفاده می‌کند(افسانه‌های انگلیسی)‌ به اندازه کافی سبک رئالیسم جادویی را در خود پرورانده است. ایشی‌گورو صرفا با چند پیچیدگی روایی، داستان خودش را مدرن‌تر می‌کند. هر چند ظاهرا همتی زیادی برای این کار ندارد و سعی می‌کند سادگی را در قصه‌گویی‌اش حفظ کند. داستان پر است از دیالوگ‌های ساده بین کاراکترها که پیرنگ داستان را به کندی پیش می‌برند. توصیفات فضا به حداقل خود رسیده و با رویدادهای زیادی سروکار نداریم. همین باعث می‌‌شود که شخصیت‌های کم‌تعداد داستان هرچه بیشتر پرورانده شوند و به آن‌ها احساس نزدیکی بیشتری کنیم. شخصیت‌ها کمتر با یکدیگر درگیر می‌شوند و سعی می‌کنند طمأنینه و آرامش را در گفتگوهایشان حفظ کنند؛ حتی زمانی که قرار است چند لحظه بعد با یکدیگر بجنگند! (شاید این آرامش و طمأنینه، ویژگی فرهنگ ژاپنی است)
دغدغه من برای خواندن این کتاب، آشنایی با ادبیات ژاپن از طریق خواندن یکی از رمان‌های نویسندگان معروف آن بود. البته ترکیب عناصر انگلیسی و ژاپنی موجود در داستان،‌ شناخت ادبیات ژاپن را به طور منحصر به فرد اندکی دشوار می‌کند. خواندن این کتاب در کل لذت‌بخش و آرامش‌دهنده است!
      
1

11

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.