یادداشت فرید
1403/11/22
سوار قطار زمان شدی و قراره به گذشته سفر کنی، به سال های خیلی دور. داخل قطار تعداد زیادی مسافر حضور دارند و متوجه میشی مقصد همه ی اونا با خودت یکسانه. دقت می کنی و می بینی تمام مسافران کتابی در دست گرفتند که دقیقا مشابه کتابی هست که به همراه داری. همین چند دقیقه پیش اولین جمله ی کتاب رو خوندی: "این کتاب بی هیچ تحقیق و یادداشتی فقط از ذهن برآمده است. هدیه می شود به آنان که در این سفر همپای من بودند و هستند..." و یکدفعه خودت رو در قطار زمان دیدی. بالاخره به مقصد می رسی، روستای سیرچ استان کرمان زادگاه آقای هوشنگ مرادی کرمانی در دهه بیست و حالا داستان شروع میشه. آقای مرادی کرمانی که در زادگاهش به او هوشو می گفتند، در کتاب "شما که غریبه نیستید" تمام خوانندگان این کتاب رو انگار که عضوی از خانواده خودش هستند با خودش همراه می کنه و خیلی خودمانی و راحت، شرح زندگی خودش رو بیان می کنه. داستان از دوران کودکی اش در روستای سیرچ شروع میشه و با دوران نوجوانی او در تهران به پایان می رسه. شما علاوه بر مطالعه یک کتاب زندگینامه ای، انگار در حال خوندن یک سفرنامه از روستای سیرچ هستید. نویسنده روستا رو شرح نمیده بلکه اون رو برای شما نقاشی می کنه. توصیفات نویسنده از محیط روستا و مردمش، خانه ها، باغ ها، مغازه ها، درخت سرو تنومند و بلند هزار ساله، درخت های چنار، رودخانه ی پرآب، کوهستان های اطراف و یا حتی توصیف شرایط چهار فصل سال اونقدر زیبا، واقعی و دلنشینه که خودتون رو در روستای سیرچ می بینید و همه چیز رو از نزدیک با چشم خودتون مشاهده می کنید. در کتاب به تدریج نزدیکان هوشو و سایر مردم روستا رو بیشتر میشناسیم. هوشو در شش ماهگی مادر خودش رو از دست میده و همراه با ننه بابا و آغ بابا (که مادربزرگ و پدربزرگ پدری اش هستند) و عمویش قاسم زندگی می کنه که بعدا پدرش کاظم هم وارد داستان میشه. چیزی که بیشتر از همه خواننده رو تحت تاثیر قرار میده تنهایی هوشو در اعماق وجودشه. از اینکه از وجود مادر محروم بوده، از اینکه مدام توسط اهالی روستا و حتی نزدیکان خودش نفرین می شده و همه معتقد بودند هوشو در زندگی به جایی نمیرسه یا اینکه همیشه به خاطر پدرش که رفتارهای عجیبی داشته توسط دیگران مورد تمسخر قرار می گرفته، ولی هوشو بدون توجه به این مسائل، عشق و علاقه زیادش به کتاب و سینما رو دنبال می کنه، چیزی که بر خلاف نظر اطرافیانش بوده و معتقد بودند کتاب خواندن و سینما رفتن آینده ای برای او نداره. هوشو کودکی بسیار سختی داشته، تجربه های تلخی داشته، از خیلی چیزها محروم بوده، ننه بابا و آغ بابا هم آه در بساط نداشتند اما نویسنده دوست نداشته کتابش لحن غم و اندوه داشته باشه و سعی کرده تا جای امکان با طنزی شیرین داستان رو روایت کنه اما خیلی سخته قسمت هایی از کتاب رو بخونید و برای هوشو بغض نکنید. در تمام داستان با هوشو همراه میشیم، با شیطنت ها، شادی ها و غم ها، کنجکاوی ها، امید و آرزوها، ترس ها و علاقه هاش همراه میشیم. بخش عمده ای از کتاب مربوط به دوران کودکی هوشو است. دوران کودکی که دنیا رو از یک زاویه دیگه می بینیم، انرژی زیادی داریم، حس کنجکاوی زیادی داریم، دوست داریم همه ی ناشناخته ها رو کشف کنیم، خیلی چیزها رو نمی دونیم، خیالپردازی می کنیم، قوه ی تخیل بسیار قوی ای داریم و چقدر این شعر آقای معینی کرمانشاهی در مورد کودکی زیباست: شور و حال کودکی برنگردد دریغا قیل و قال کودکی برنگردد دریغا تشکر از آقای هوشنگ مرادی کرمانی بابت نوشتن این کتاب زیبا و ماندگار و تشکر بابت خلق کلی خاطره برای ما ایرانی ها در سال های گذشته. من اکثر آثار اقتباسی از کتاب های ایشون رو دیدم ولی متاسفانه از اصل کتاب ها تعداد خیلی محدودی رو خوندم و امیدوارم در آینده بتونم کتاب های بیشتری از ایشون بخونم.
(0/1000)
نظرات
1403/11/23
اتفاقا منم که جای دیگه راجع به این کتاب نوشتم همین نکته رو گفتم که چقدر دلم میخواد سیرچ را ببینم منتها فعلا که نشده🤷♀️ @z.naghavi
2
زهرا نقوی
1403/11/23
2