بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت Fereshteh SAJJADIFAR

به نام خدا
                به نام خدا
اول از خدا تشکر میکنم بابت خلق برندون 🤌
بعد تشکر میکنم از داداش عزیزم، برندون مغز طلایی بابت نوشتن روح امپراطور.
در امپراطوری رُز ، جای که به هنر و زیبایی اهمیت ویژه ای داده میشه جعل عملی شنیع و شیطانی به حساب میاد اما چی میشه اگه بلندپایه ترین مقامات امپراطوری دست به دامن یه جاعل بشن؟
اونم نه هر جاعلی، ون شایلو ، دختری که روح خودش رو  جعل کرده!
شای جعل رو یک تقلب نمیدونه، بلکه اون رو هنری اصیل میدونه که ترکیبی از ظرافت و دقته و هر کسی از پس اون بر نمیاد و برای جعل کردن یک شئ باید خوب اون رو شناخت، اما خب طبیعیه که در مقابل مقاماتی که از دستش عصبانی و کفری‌ان نتونه در دفاع از جعل چیزی بگه، اون تمرکزش رو روی چیز مهم‌تری گذاشته. 
 زنده موندن!
اون کمتر از صد روز برای محقق کردن خواسته‌ی خلاف دین مقامات بلند‌پایه امپراطوری وقت داره و اگه از پسش بر نیاد طناب دار انتظارش رو می‌کشه،آخرین چیزی که شای دنبالشه.
کم کم  اما ، چیزی فراتر از زنده موندن توجه شای رو جلب میکنه ، غرورش توسط ماموریت ناممکنی که روی دوشش گذاشتن نوازش میشه و این فکر توی ذهنش جرقه میزنه:
_ اگه از پسش بر بیام👀 ...( لبخند شیطانی بر روی لب هایش نقش می بندد)

چه چیز این کتاب توجهم رو جلب کرد؟
دنیایی که اینبار برندون مارو با اون شگفت زده کرد بر اساس مهر‌های جعل پیش می‌ره. شما می‌تونید هر چیزی رو جعل کنید،اما قبلش باید از تاریخچه و احساساتش سر در بیارید حتی اگه یه دیوار زندان باشه.
آیا این تنها خصوصیت عجیب این دنیا بود؟
خیر، موجوداتی به نام بلادسیر وجود دارن که کارشون زنده کردن استخوان مردگانه‌. شای به واسطه‌ی یکی از اونها زندانی میشه که اینکار با گرفتن خون شای هر روز صبح ممکن شد. وگرنه با داشتن مهر‌های بنیادینش همون شب اول زندانی شدنش میتونست جیم بزنه.
 
دیگه چی بود که منو شگفت‌زده کرد؟
سیاست و دسیسه‌چینی نزدیک‌ترین افراد به امپراطور برای برآورده شدن خواسته‌های خودخواهانه‌شون که در آخر شای به زیبایی مشت محکمی بر دهان این بی خردان زد
*بنازم ضربه شستت رو دخترم🤌

پ‌ن:¹ ترجمه به شدت افتضاح بود😒 کاش مجدد  ترجمه و ویراستاری بشه،حیف داستانش اینطور خراب بشه.

پ‌ن:²خوشم میاد برندون بیخیال دین نمیشه🤌😂 اوایل کتاب شای مدام به شب اشاره میکنه و هیچ توضیحی هم براش داده نشده اما آخرش متوجه شدم که این شب در واقع آیینی هست بر خلاف چیزی که اکثریت امپراطوری به اون اعتقاد دارند. خب این یعنی چی؟
ما وقتی مشکلی داریم خدا رو صدا می‌زنیم دیگه ، شای شب ها رو صدا می‌زد و مقامات امپراطوری و خود امپراطور روزها رو.با خودم گفتم لابد دین‌شون اینه و شب‌ها فرقه‌ی جدا از دین رسمی کشوره که جاعلان به اون باور دارن.

پ‌ن:³کتاب کوتاه بود اما داستان کشش خوبی داشت طوری که تا آخر می‌خونید  و کنجکاوید  که آخرش چه خبر میشه‌ .حالا من تیکه تیکه خوندم چون مترجم لطف کرده بودن یک تنه ترجمه رو به باد داده بودن😒

پ‌ن:⁴شخصیت‌های مورد علاقم شای و گایتنا بودن 🤌🥺 وقتی باهم صخبت می‌کردن،کشمکی که بین‌شون وجود داشت ،کلنجار رفتن‌ با افکار و احساسات متضادشون باعث شد فضای خوب و قابل لمسی شکل بگیره که مطمئنن همه‌ی ما حداقل یکبار لمسش کردیم.درست مثل یه گفت‌و‌گو بین پدربزرگ با نوه‌ی که داره استعداد بی نظیرش رو خرج چیز بی معنی میکنه(البته که از نظر پدر بزرگ و ما در مقام یک نوه لجباز براش زبون درازی می‌کنیم)

پ‌ن:⁴ در آخر اعتراااااااض دارم، یعنی چی آخه! من تا آخر امید‌ داشتم یه کوچولو صحنه‌ی عاشقانه به چشمم بخوره اما دریغ! برهوت بود.😒


        
(0/1000)

نظرات

اینکه بیخیال دین نمیشه رو خوب اومدی 😂
من این کتاب رو خیلی وقت پیش خوندم ولی یادم میاد اون حس «شناخت» آدما و اشیاء رو خیلی دوست داشتم. کلا این عمیق شدن تو شخصیت آدما تو کتابای دیگه سندرسون هم هست، مثلا شالان تو آرشیو استورم‌لایت متخصص شناخت آدماست و کلا من از این نوع باز کردن عمق وجود آدما خیلی خوشم میاد :)

اون شب و روز هم راستش اصلا تو این داستان یادم نمیاد بهش اشاره شده باشه ولی با توجه به شناختم از بقیه دنیای سندرسون یه حدسایی در موردش میزنم 🤔
1
وااای دقیقا،شناخت ادما
برندون اگه نویسنده نمی‌شد روان‌درمانگر خوبی ازش در میومد و اون روز و شب هم چون با فاطمه حرف زدم راجعش کم کم دستم اومد چیه 
چه سریع عکس پیدا میکنی😂😂😂
خیلی قشنگه❤️

خوندن یادداشت رو به صورت کامل میذارم بعد اینکه خودم کتاب رو تموم کردم
1
اره نخونش الان🫶
و این دیگه تر تمیز ترین عکسی بود که چشمم رو گرفت🫠💔 
چه عکسی🤣😂
1
دخترم شایه🤌🥺 
حس میکنم اصلا ویراستار نداشت
1
اصلا😒