یادداشت مجتبی بنی‌اسدی

                هیتلر و نازی را در یک رمانِ نقلی 50 صفحه‌ای بشناسید

«ازبه»ِ امیرخانی، اولین رمانِ نامه‌ای بود که خواندم. و فهمیدم چقدر این مدل قصه خواندن توی‌دل‌برو است. بعدها که «پروازِ شبانه»ِ اگزوپری را هم خواندم، تا به امروز، منتظر بودم داستانی به همین سبک به تورم بخورد. که امروز خورد.
این کتاب را تویِ ویترینِ کتابخانه‌ی عمومی دیدم. وقتی از عنوانش یعنی «گیرنده شناخته نشد»، گرفتم که یک رمانِ نامه‌نگاری است، برداشتمش. البته اول دلم به برداشتنش نبود. چونِ متنِ نامه‌ها را رویِ مثلا کاغذِ نامه‌ی سیاه شده تایپ کرده بودند. یک‌جورهایی می‌خواستند حسِ نامه‌نگاری را منتقل کنند. با ارفاق می‌شود گفت نشر ماهی تویِ این کار موفق بوده.
اما قصه؛
دو رفیقِ آلمانی سال‌ها توی ِآمریکا زندگی کرده‌اند. یکی‌شان تصمیم می‌گیرد برگردد آلمان. خُب برگردد. این کجایش جذاب است؟ وقتی این اثر خواندنی می‌شود که زمانی برمی‌گردد به آلمان که هیتلر در حال اوج‌گیری است. نامه‌هایِ این دو دوستِ دلباخته به هم را وقتی تصور کنید که هیتلر و نازیِ یهودستیز، رهبرِ آلمان شده و یکی از دوست‌ها، که آمریکا زندگی می‌کند هم یک یهودی است. بخوانید و ببینید چطور می‌شود با یک رمانِ نقلی، با مدلِ نامه‌نگاری، جنایت‌های هیتلر را به تصویر کشید. جالب است، وقتی این اثر نوشته شده، هنوز هیتلر، هیتلر نبوده.

بعد از یادداشت:
اگر در تاریخ‌هایِ جنگِ جهانی اول و دوم مطالعاتِ عمیق و گسترده داشتم، شاید یادداشتم سر و شکلِ دیگری می‌گرفت.  به همین علت است که یک ستاره کم دادم.

راستی؛
منِ 27 ساله، دو رفیقِ تقریبا 40 ساله دارم؛ مصطفی و محمدحسن. آن‌ها وقتی نوجوان بوده‌اند، برای هم نامه می‌نوشتند. جالب است که هر دویشان تویِ یک شهر زندگی می‌کرده‌اند. هیچ‌وقت هم از هم جدا نشده‌اند. به نظرتان این سوژه‌ی یک داستانِ خوب نمی‌تواند باشد؟
        
(0/1000)

نظرات

مرحبا
مصطفی و محمدحسن کع؟!