یادداشت سیده زینب موسوی

شکار گوسفند وحشی
        یه نکته‌ای که از همون اول خیلی برام سنگین بود فضای به شدت سرد و بی‌روح و ناامیدکنندهٔ زندگی شخصیت اول داستان بود. یه زندگی بی‌هدف و بی‌معنی که قرار نیست هیچ اتفاق خاصی توش بیفته و این آدم فقط داره روزاشو می‌گذرونه. آدمی که کلا نسبت به همه چیز خنثی است و انگار هیچ چیزی تو زندگی براش ارزش و اهمیت خاصی نداره که حالا بخواد برای از دست دادنش غمگین بشه. البته احتمالا نویسنده از قصد فضا رو اینطوری نشون داده...

فضای بسیار بی‌روحی که داشت خیلی با چیزی که قبل از این از ژاپن خونده و دیده بودم (تو کتابا و فیلم‌ها و انیمه‌ها) فرق داشت که یه دلیلش احتمالا می‌تونه تفاوت زمان‌ها باشه. اون چیزی که من تا الان دیده بودم مربوط به ژاپن قدیم و قبل از صنعتی شدن یا در حال صنعتی‌شدن بود و این ژاپن مربوط به بعد از صنعتی‌ شدن. ارزش‌هایی که تو مدل قبل وجود داشت خیلی به ارزش‌های ما ایرانیا نزدیک بود، ارزش‌هایی مثل خانواده‌دوستی، عشق به وطن، فداکاری در راه هدف‌های والا و دفاع از ضعیف‌ترها و مواردی شبیه این. ولی اینجا از هیچ‌کدوم اینا هیچ خبری نبود و اتفاقا دقیقا برعکس.

داستان به نظرم خیلی کند پیش می‌رفت. کلی منتظر شدم تا بالاخره به اصل قضیه یعنی ماجرای پیدا کردن اون گوسفند وحشی برسه و تازه همین‌جا هم باز کلی با کش اومدن ماجرا پیش می‌رفت. تو توضیحات کتاب اومده بود که این اثر در ژانر پلیسی- جنایی نوشته شده و بنابراین، من انتظار یه مقدار هیجان و سرعت بیشتری رو داشتم. حالا بعد از خوندن کتاب به نظرم می‌رسه که اصلا نباید چنین چیزی تو توضیحات نوشته می‌شد چون واقعا به نظرم قصد نویسنده نوشتن یه داستان جنایی نبوده. 

داستان مایه‌هایی از فانتزی رو هم داره که به نظرم به این مدل می‌گن رئالیسم جادویی. یعنی وقتی که همهٔ روابط و مسائل خیلی عادی و مثل همین دنیای خودمونه ولی یه سری عنصر غیرعادی و جادویی هم تو داستان وجود داره. عنصر جادویی این داستان همین گوسفند وحشیه، گوسفندی که تو جسم آدما حلول می‌کنه و باعث تغییراتی در اونا میشه. البته این عنصر جادویی به نظرم کاملا جادویی باقی موند، یعنی هیچ توضیح خاصی داده نشد که اصلا چرا باید چنین چیزی وجود داشته باشه.

پایان داستان باز بد نبود البته که همچنان بسیار ناامید‌کننده بود و رو به پوچی. اینقدر داستان کند و به نظرم بی‌معنی می‌اومد که خیلی به سختی داشتم ادامه می‌دادم. چیزایی که باعث شد رهاش نکنم یکی صوتی بودنش بود و یکی اینکه می‌خواستم ببینم بالاخره چی میشه و می‌خواد به چه نتیجه‌ای برسه. یعنی داستان اونقدر کشش داشت که آدمو مجبور کنه تا آخر ادامه بده. 

اونطوری که من تو نت گشتم ملت در مورد سمبل‌هایی که تو این داستان وجود داره و معنیشون بحث کردن که جالبه ولی به نظرم خود داستان طوری نبود که آدم خودش خیلی به این نتایج برسه، شایدم دقت من پایینه...

نمونه‌ای که من گوش دادم ترجمهٔ آقای محمود مرادی بود. این کتاب با ترجمهٔ أقای مهدی غبرایی هم موجوده که دیدم بعضیا این ترجمه رو پیشنهاد کرده بودن. من بعضی از جاهای کتابو بین دو ترجمه مقایسه کردم و تفاوت چندانی ندیدم، برعکس ترجمهٔ أقای مرادی بعضی جاها به نظرم بهتر اومد (هر دو تای اینا رو در واقع با ترجمهٔ انگلیسی مقایسه کردم و نمی‌دونم این کتابو این دو نفر از روی زبان اصلی ژاپنی ترجمه کردن یا از روی ترجمهٔ انگلیسی).

این اولین تجربهٔ من از موراکامی بود که البته با شکست مواجه شد!

https://taaghche.com/audiobook/33268
      
2

1

(0/1000)

نظرات

تارا

تارا

1402/10/12

اگه بخواییم به نماد گرایی توجه کنیم، تصویر روی جلد یک قوچ هست ؛ گوسفند نر. وحشی بودنش ادمو یاد بز گَر میندازه و  شباهتش به بز بافومت  که نماد شیطان پرستی هست . شاید ازین جهت بی ربط نباشه به اینکه گوسفند وحشی تو جلد ادمها میرفته ...

0