یادداشت مهدی

مهدی

1401/02/30

                قصه‌ای که از زبانِ دختری نابینا و کنج‌کاو در فضای طب سنتی و گیاهان دارویی بیان می‌شه، می‌تونست برانگیزاننده باشه؛ خیال‌پردازی‌های دخترک با ابوعلی سینا هم می‌تونست جالب باشه؛ ولی جرقه‌هایی کوچک بود که شعله نکشیده خاموش می‌شد.
هرچند نفرتی که در دختر نسبت به مادر شکل می‌گرفت رو درک و فهم می‌کردم، ولی به‌نظرم برای اقدام به قتل کافی نبود. از میانه‌های داستان حدس زدم به خون ختم خواهد شد؛ ولی تصورم فقط خودکشی بود.

توهمی که به مددِ مخدراتِ گیاهی برای دختر پدید می‌آمد، خوب و بامزه درآمده و مخاطب رو با خیال‌پردازی‌هاش همراه می‌کنه.

به‌هرحال ایدهٔ جذاب و بکری برای داستان بود که خیلی بهتر می‌تونست ساخته و پرداخته بشه. دربارهٔ پدر می‌شد بیشتر و بهتر نوشت. دربارهٔ خاله و خانوادهٔ مادری نیز هم. علتِ این حجم از انزوا و ترس و کناره‌گزینیِ مادر، بعد از دیدارِ دوباره با خانواده هم قابل درک و فهم نیست.

تک‌فرازهای جالب و شاعرانه‌ای هم داشت ولی ترکیبِ کلی داستان اون‌قدر پخته و جذاب درنیامده که خوندن‌شو بخوام توصیه کنم.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.