یادداشت فاطمه خدامی

                زمانی که با دوستم  هنرستان می رفتیم. دوران سختی بود از ۷ صبح تا ۳ بعدازظهر با اتوبوس و راه دور. یک روز حین رد شدن از  پل هوایی دوستم گفت:تصور کن فلان دانشگاه با هم قبول بشیم و .... برگشتم بهش گفتم از همین لحظه لذت ببر همینجا داخل پل هوایی نگاه خیابان کن‌. یک روز حسرت همین روز رو میخوری. حالا ۱۳ سال از اون روزها میگذره و دوستم هنوز میگه یادش بخیر راست میگفتی چقدر خوبه تو  در لحظه از زندگی لذت میبری.وقتی این کتاب را خواندم فهمیدم چقدر من قوی هستم و شجاعانه از زندگی عبور کردم وسختی ها گذراندم. از خودم راضیم...
چون که روزهای فوق العاده سختی داشتم و عشق را عمیقا تجربه کردم. 
ولی هر چه نگاه میکنم این قدرت عشق بود که موجب شد همه این روزها را سرپا باشم . بنظر من انتخاب اگر اگاهانه باشد گرچه بقیه فکر کنند انتخابت اشتباه  است ولی تو یقین داشته باش این تقدیر توست که تو نقش اصلی جنگجوی تقدیر هستی و باید سرپا باشی. 
این کتاب اوج تکامل فکری روانشناسی یک نویسنده را در بهترین مدل داستان نویسی رقم خورده  زده است. 
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.