یادداشت مجید اسطیری

دختر رعیت
        1. به نظرم با این که نویسنده کوشیده بود رنج طبقات فرودست و رعیت را بیان کن اما به دام شعارزدگی و ناله و نفرین کردن فرادستان و سیاه نمایی نیفتاده بود.

2. از نظر توصیفات زندگی و رسوم محلی واقعا قوی و گیرا بود. با جزئیات جالب فراوان که باعث میشد صحنه ها واقعا جاندار و جذاب پیش چشم مخاطب شکل بگیرند. مثلا صحنه تحویل سال در ابتدای رمان :
"مانند سگهای پیر از کارافتاده که گاهی به خیال واهی پارس کنند، يك جفت توپ سر پر، که قشون قبله عالم از روز پیش در قرق کارگزاری به زنجیرشان بسته بود، با غرش خفه ای تحویل نوروز را به مردم رشت اطلاع دادند. بچه ها همه یکباره فریاد کردند: « آهاه!...»
حاج آقا از کیسه کوچکی که در جیب بغل داشت يك سكه ده مناتی طلا بیرون کشید، خوب با سر انگشتان آنرا لمس کرد، و بی آنکه به کسی یا چیزی توجه کند، يك ثانیه نگاه خود را بر آن دوخت."

3. با این که شخصیت اصلی رمان "صغری" است که دختر یک رعیت زن مرده است اما نویسنده به فراخور موقعیت زمانی از شخصیت صغری فاصله می‌گیرد و اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی را شرح میدهد که در این مورد هم به افراط نمی‌افتد:
"به تدریج که روزگار میگذشت و لشکریان تزار در داخل خاک ایران گسترش می‌یافتند، دامنه معاملات حاج آقا احمد هم وسیع تر میشد. تا بجائی که دیگر سرمایه اش به تنهائی کفایت نمیکرد. برای اینکه کار از دست نرود، حاجی به هر ترتیبی که بود، برادرش را حاضر به شرکت با خود نمود. حاج آقا ابراهیم، گرچه هنوز هم از نجف فتوی نداشت، ولی علاقه برادری و امید سود بی خطر مشکل داد و ستد با لشکر کفار را بر او آسان کرد..."

4. انگلیسی ها و حکومت مرکزی نماینده ظلم و چپاول هستند و سرمایه داران و اربابان دستشان با این ها در یک کاسه است. در یک مقطع با برآمدن میرزا کوچک خان امیدی برای رعایا به وجود می‌آید اما نهایتا آن امید هم می‌میرد.
"صبح روز دیگر سربازان انگلیسی و گورخه با چند زره پوش به رشت تاختند و خود را به بانک رسانیدند . عده شان به سیصد نفر هم نمیرسید. به همین جهت به شتاب دفترها و موجودی بانک را در اتومبیل نهادند و عقب نشستند . دو سه روز به آرامی گذشت . انگلیسها در اردوگاه خود سنگر بسته بودند و انتظار كمك از قزوین داشتند . كمك رسید و آنها صبح زود به شهر حمله کردند. چند هواپیما در آسمان به پرواز در آمدند..."

5. احمدگل پدر صغری که در ابتدای اثر از سر بی چارگی دختر کوچکش را هم به رعیتی پیش خانواده یکی از متمولین رشت گذاشته حالا که به جنگلی ها پیوسته هیبتی پیدا کرده و جرئت می‌کند توی روی ارباب بایستد:
"احمد گل را با تفنك و قطار فشنگ در برابر خود ایستاده دید. کنجکاوی آمیخته به تمسخرش یکباره به ملاحظه و پروا مبدل گشت. احمد گل سربلندوبانگاه مطمئن، مانند کسی که ارزش خودراخوب میداند، ایستاده بود. خانم به خود اجازه نداد که اورا سبك بگیرد، یا اینکه از همراهی میرزا کوچک‌خان سرزنش کند. فقط به گله مندی مزورانه گفت :
. خوب حق نان و نمك هیچ! اقلامیخواستی گاه سری به دخترت بزنی .
احمدگل گفت: دیگر دختری نداشتم که به کنیزی بیاورم!"

6. و اما همان طور که دوستان دیگر هم نوشته اند اثر انتقادات تند و صریحی به شخصیت و منش سیاسی میرزا کوچک خان دارد که البته به عنوان توصیف شخصیت داستانی اصلا درنیامده. فقط حرفی است که نویسنده میگوید و میرود.

7. پایان بندی اثر هم به غایت ضعیف بود و تقریبا پایان بندی در کار نبود و نویسنده با یکی دو جمله نسبتا شعاری شاعرانه خواسته بود داستان را هم بیاورد و مخاطب را از صرافت دنبال کردن ماجرای زندگی صغری بیندازد.

نمره واقعی م تقریبا 3/5 است.

به بهانه سالگرد شهادت میرزا کوچک خان برشی از این رمان را خوانده‌م: <a href="https://shahrestanadab.com/Portals/0/%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%20%D8%B1%D8%B9%DB%8C%D8%AA.mp3">بشنوید</a>
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.