یادداشت Mohammad Sadeq Alizadeh
1402/11/27
4.6
5
بزنگاههای تاریخ دو وجه دارند؛ وجهی تراژیک و وجهی حماسی! زمین سوخته احمد محمود را اگر قائم بر وجه اول بدانیم، ایرانشهر شهسواری روی شقۀ دوم است. حماسی هم نه آن تصور موهومی که توی ذهن داریم و تنه به تنۀ اسطوره میزند و تایش را شاهنامه میداند؛ نه! بل بدان معنا که نباء عظیمی که خودش را بر جمع انسانی تحمیل کرده، انسانها را از تک و تای زندگی نینداخته! مرگ، فقدان و حتی جنگ در متن زندگی مردمان معمولی نه آنگونهست که ذهن و زندگی را به هپروت بنبستِ انتلکتوئلمآبانه بکشاند و نه آنقدر عادی که انگار نه خانی آمده نه خانی رفته. مرد عادی کوچه - به تعبیر جلال - این وضعیت را خوب فهم میکند. زندگی و حیات انسانی حتی با مرگ و فقدان و جنگ جاریست که اصلا انسان حیء است و زنده و این خصلت را حضرت حق در او به ودیعه گذشته و اینجاست که زندگی فردی و جمعی بشر با همۀ فقدانها جاری است و اینجا دقیقا همان جاییست که ایرانشهر ایستاده. از کار خوشمان بیاید یا نیاید اما به جایی که ایرانشهر ایستاده نمیتوان ایراد گرفت. رئالیسم شهسواری در ایرانشهر توی ذوق نمیزند، مخاطب را در هپروت بیعملی رها نمیکند. حماسۀ شهسواری حماسۀ مردمی معمولیست که بعضا از فرط معمولی بودن ممکن است حتی به چشم هم نیایند. هرچند نویسنده در مسیرِ معمولینمایی مردم گاه به افراط هم افتاده و در پارهای سطور به چاه عوامگرایی سقوط میکند اما کلیت روایتش از مردم جنگزدۀ روزهای نخست قابل دفاع است. جهانبینی کاراکترهایش هم نه از لفاظی و شعار که از میان عملشان بر میخیزد. هرچند عجله نویسنده برای کشاندن ذهن مخاطب به معرکۀ پرریتم و تند جنگ مانع از آن شده که مخاطب را راهی باشد به جهان کاراکترها. اینجا همان جاییست که عرفان علی بدخشان فهم نمیشود و دستگاه فکری پروفسور حسیب علیسان از سطرهای روی کاغذ بالاتر نمیآید و کاراکترها را – چه انقلابی چه چپ چه ملیگرا - از شخصیت به تیپ تنزل میدهد و از فهم پیچیدگیهایشان باز میدارد؛ حالا میخواهد کنتراست حسین و جمشید باشد در جنگ ظفار یا کاوۀ چپگرا که مادر و خواهرش او را نجس میدانند یا علی و زهرایِ حزباللهی. زمین سفت رمان هم لرزان است حداقل تا پایان جلد پنجم! خرمشهر اگر استعاره از ایران باشد که قرار است تیپهای مختلف را گرد خود جمع کند پس باید خود کاراکتری باشد سنگین و ثقیل و لنگرگاه کار که حداقل تا پایان جلد پنجم چیزی جس نمیکنیم جز قربان صدقه رفتنهای نویسنده برای دست و پای بلوری و سابقِ شرکت نفتی #خرمشهر و #آبادان. پ.ن: تصویر را از مجله الکترونیک واو برداشتم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.