یادداشت فهیمه حدیدی

                +یادداشتی برای بهترین کتاب ۱۴۰۳ تا الان!

وقتی می خواهیم از فلسطین صحبت کنیم ، خیلی وقت ها به سراغ کتاب هایی می رویم که پرداختن به ریشه صهیونیسم و تاریخ یهود است. یا وقایع هفتاد و چندسال جنایت و اشغالگری ... اما کسی می داند صبح که در غزه از خواب بیدار شوی آسمان چه رنگی دارد؟ زندگی در غزه چه عطری دارد؟! مرزدارانِ مرزی با فاصله چند صد متری از سرزمین های اشغالی چطور مرزبانی می کنند؟! از کشمیر تا کاراکس باورهای من‌رو تکون داد و بخشی از قلبم رو آوار کرد.

پسری_ و البته مردترین مردی_ که صبح ها دانشجو بود مثل همه دانشجوهای دنیا با کوله و لپ تاپ و شب ها فرمانده ۱۵۰ مجاهد ، چند قدمی مرزی بین بی دفاع ترین باریکه و نوار انسانی با یکی از ارتش های مجهز جهان ... فرمانده ای که فاصله سربازان اسرائیلی تا رسیدن به خانه اش که همسری جوان و دخترکی خردسال در آن زندگی می کنند کمتر از پنج دقیقه است! از کشمیر تا کاراکاس می خواهد معادلات ذهنی ات‌را بهم بریزد و به تو شناخت ببخشد ...

آدم سخت گریه ای هستم و هیچ وقت ازین ویژگی دل خوشی نداشتم. کتاب هایی که با آن ها اشک‌ریخته باشم به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسند. فصل مربوط به کاروان صلح سوریه ، کاروانی که در آن هندو و بودایی و فمینسم و مسیحی همه و همه و همه زائرند ... اشک من‌رو بی اختیار جاری کرد و گریزی نبود از فرو ریختن حلقه های شور و‌ سنگین اشک ...راستی زائر چه اسم‌قشنگی ست برای همه! به همه جور آدمی می آید. به بوکسور مسیحی ، کشیش، راهبه تا سرباز روح الله رضوی مبلغ! 

مشت‌آخر را تاریخ این اتفاقات به من میزنند... سال های نزدیک و نه‌چندان دور. سال ۹۰‌، سال ۹۰ و چند و الی آخر! اتفاقاتی این قدر نزدیک و اینقدر آرام و ناشنیده... گم شده در هیاهوی روزمرگی ها!
من غزه را با بچه مدرسه ای ها، با هتل مهمانان خارجی، با ساحل چشم نوازش با واقعیت تلخ جنگش لابه لای صفحات این کتاب و روایت های کوتاهش پیدا کردم. غزه آوار نیست ، غزه زندگیست.
        
(0/1000)

نظرات

خیلی متن قشنگی نوشتین...
غزه واقعاً تعبیر «با صبر، زندگی» هست...
6
ممنون از نگاه و لطف تون💫
واقعا همینطوره ، حتی فراتر از غزه ، انگار زندگی مسلمانان سراسر جهان یه شکل و شمایلی متفاوت از ما داره ، ما که غرق تو سر چشمه ایم و حال و هوای بقیه مسلمون ها رو فراموش کردیم...البته که همه نکردن نمونه اش همین آقای سرباز روح الله که اسمی که پدر انتخاب کرده رو در عمل محقق کرده و از خاطرش نرفته ...  بیشتر با خودم بودم
 
خود آقا روح الله معمولاً میگه شما وقتی شروع کردی به مرز کشیدن برای مسائل انسانی، دیگه نمی‌تونی متوقفش کنی... مرزت هی محدود و محدودتر میشه... آخرش فقط خودت می‌مونی و خودت
@fahime_hadidi 
الان واقعا نود درصد مواقع خودمم و خودم 🙃
@M_Mahdi 
اینم حکایتی هست... شدیم تعداد قابل توجهی از «تک»ها
@fahime_hadidi 
کوه ها با همند و تنهایند
مثل ما با همانِ تنهایان ! 
یا اونجا که میلاد عرفان پور میگه
در شهر شلوغِ ما تماشا دارد
تنهایی دسته جمعی آدم ها ...
@fahime_hadidi 
چقدر شاهد مثال‌های عجیبی...

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی...
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی...

@fahime_hadidi 
به بهههههه
چ کتابی....
این از اوناست که باید 🥲🥲🥲🥹
حالا این شد ی معرفی خوب
واجب شد بخوانمش 🥲🥲🥹🥹