یادداشت فاطمه رجائی
1402/3/25
شاید جسم انسان، آرام و مرحله به مرحله رشد کند، ولی روح با جهش هایی بلند و ناگهانی بزرگ میشود و زمانی به والاترین درجه اش میرسد. . شخصیت اول این کتاب ریلا ( برتا ماریلا) دختر آنه ست. کتاب از زمانی که ریلا ۱۵ ساله ست یعنی سال ۱۹۱۴ شروع میشه و تا سال ۱۹۱۹ ادامه داره. حال و هوای جنگ جهانی اول کل کتاب رو در بر گرفته. خانم مونتگمری جنگ رو از داخل خانه روایت میکنه. «چهار سال است که با ترس میخوابیم و با ترس بیدار میشویم. ترس مهمان ناخواندهای است که سر میز غذا و در تمام دور هم جمع شدن ها خودش را به ما تحمیل میکند.» . از غمها و سختی های جنگ میگه، طوری احساسات افراد و وقایع رو توصیف میکنه که گویا تو هم عضوی از خانواده ای و در اضطراب و غم هاشون شریکی. «در این جنگ وحشتناک مادر بودن خیلی سخت است. مادرها، خواهرها، همسر ها و عاشق ها بیشتر از همه سختی میکشند.» و ریلا هم عاشقه.... . یه جایی از کتاب خبر مرگ کسی رو میارن، نامزدش این جمله رو میگه: «ولی بعد خندید؛ خنده ای دردناک، درست مثل کسی که توی صورت مرگ بخندد. او گفت: چه آدم خودخواهی ام؛ چون یکی از دوستانم را از دست دادهام، فکر میکنم دیگر بهار تکرار نمیشود. میلیون ها انسان در حال زجر کشیدناند، ولی بهار برنامه خودش را اجرا میکند و حالا که نوبت من رسیده، انتظار دارم دنیا از حرکت بایستد.» ( چقدر این حس آشناست...) . این کتاب برا من خیلی جذاب بود. حس میکنم مجموعه آنشرلی در بهترین حالتش تموم شد. شخصیت ریلا خیلی با آنه متفاوته، برا من حتی دوست داشتنی تر هم بود💙. سوزان توی این جلد منو به وجد آورد، نقش قشنگِ امیدبخشی داشت.✨ بیشتر یادداشت هایی که نوشته شده، مربوط به سایر جلدهای این مجموعه هستن.( متوجه نشدم چرا!!...) نشد که یادداشت کوتاه تری بشه (✿... . _کتاب هشتم آنشرلی . ۰۲/۳/۲۵
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.