یک روز صبح( در مراکش) وقتی دارم مربایم را روی نان میمالم، نسیم ملایمی میوزد و یک شکوفهی پرتقال را درست میاندازد وسط ظرف مربا! شکوفه را برمیدارم و مربای رویش را با زبان پاک میکنم. بویش میکنم. عطرش مرا میبرد تا دورترین کوچهپسکوچههای شیراز. انگار پیغامیست از سرزمین مادری که مبادا فراموشم کنی!