بریده کتابهای گربه مولانا امیرحسین میرزاحسینی 1403/1/2 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 91 مُعزه یا به گفتهای معزا، گربه حضرت محمد بوده است. در سفری گربه سیاه و سفید حبشی که مشغول شیر دادن به بچه هایش بوده سر راه سربازان اسلام قرار میگیرد و باعث میشود که سربازان مسیر خود را از آنجا منحرف کنند. نام او را معزا میگذارند. نقل شده که حضرت پیامبر این گربه را بسیار دوست میداشتند، روزی گربه روی آستین ایشان میخوابد و پیامبر دلش نمیآید تا گربه را بیدار کند، در نتیجه سر آستین پیراهن خود را میبُرد و بدانگونه از سر جای خود بلند میشوند بدون آنکه گربه را بیدار کرده باشند. طبق باورهای کهن مردم شرق، گربه، خاله ی شیر است و یا برخی میگویند که گربه از عطسهکردن شیر به وجود آمده است. روایت های بسیاری نقل شده که حضرت پیامبر به گربه ها علاقه داشتند و بزرگان دینی گفته اند که《 دوست داشتن گربه ها ناشی از ایمان است.》 0 1 عرفان بساکی 1403/9/25 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 31 در نظر مادرم من هنوز بچه کوچکی بودم که خیلی چیزها را باید یاد بگیرد. اما به نظر من لازم نبود که خیلی یاد بگیرم، چیزی که لازم است این است که بیشتر زندگی کرده و تجربه کسب کنم 0 0 عرفان بساکی 1403/9/25 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 26 وقتی که روبرویم رفتگر پارک را دیدم که برگها را به سمت خاکها جارو میکرد اول خوشحال شدم و بعد ناگهان دیدم او برگها را داخل کیسهای که در دستش دارد میریزد انگار که برگها هم از دست انسانها قادر نیستند وضعیت خود یعنی خاک برگردند. 0 0 Ali.Shourvazi 1403/8/12 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 70 شاید هم رویا از همه چیز مهم تر باشد. انسانی که در مقابل احساساتش مبارزه میکند و به غار ناچاری پناه میبرد و در رویا میبیند که صاحب قلعه شده و مبارزه را از همان جا آغاز میکند. 0 1 Ali.Shourvazi 1403/8/17 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 115 با تمام سادگی ات به حضورم بیا، میخواهم قلب تو را ببینم، قلبت را با اشیا نپوشان. 0 1 عرفان بساکی 1403/9/25 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 31 یک هفته مانده بود تا وارد ۱۹ سالگیم بشوم حس میکردم یک قدم بیشتر از هم فاصله خواهیم گرفت دیگر من یک بزرگسال و جوان محسوب میشدم اما با اینکه به سن قانونی رسیده بودم به هیچ عنوان آزاد نبودم، نمیتوانستم آنطور که دوست دارم از زندگی لذت ببرم و کیف کنم مادرم دائم میگفت بخوان، تلاش کن، تمرین کن و با این حرفها مغزم را میخورد 0 0 Ali.Shourvazi 1403/8/11 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 40 به قول معروف: بیرونمان دیگران را و درونمان خودمان را می سوزاند... 0 0 عرفان بساکی 1403/9/25 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 26 در قسمتی از درونم، در سرزمینهای ناشناخته وجودی ام ، مانند یک پرنسس بدون تاج و تخت به دنبال سرزمینم میگردم و در سمت دیگرم در سنترال پارک بین درختان ، بر روی سنگ فرش خیابان، لنگان روی برگهایی که به امید رسیدن به مادر خاک، روی زمین میافتند قدم می گذارم. 0 0 Ali.Shourvazi 1403/9/2 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 208 آیا نسبت به تمام کسانی که در زندگی مان هستند گوش شنوایی داریم؟ آیا حقیقتا می شنویم؟ اگر حقیقتا بشنویم بسیاری از مشکلات به وجود نمی آیند. بیایید به هم گوش کنیم، واقعی و حقیقی... 0 1
بریده کتابهای گربه مولانا امیرحسین میرزاحسینی 1403/1/2 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 91 مُعزه یا به گفتهای معزا، گربه حضرت محمد بوده است. در سفری گربه سیاه و سفید حبشی که مشغول شیر دادن به بچه هایش بوده سر راه سربازان اسلام قرار میگیرد و باعث میشود که سربازان مسیر خود را از آنجا منحرف کنند. نام او را معزا میگذارند. نقل شده که حضرت پیامبر این گربه را بسیار دوست میداشتند، روزی گربه روی آستین ایشان میخوابد و پیامبر دلش نمیآید تا گربه را بیدار کند، در نتیجه سر آستین پیراهن خود را میبُرد و بدانگونه از سر جای خود بلند میشوند بدون آنکه گربه را بیدار کرده باشند. طبق باورهای کهن مردم شرق، گربه، خاله ی شیر است و یا برخی میگویند که گربه از عطسهکردن شیر به وجود آمده است. روایت های بسیاری نقل شده که حضرت پیامبر به گربه ها علاقه داشتند و بزرگان دینی گفته اند که《 دوست داشتن گربه ها ناشی از ایمان است.》 0 1 عرفان بساکی 1403/9/25 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 31 در نظر مادرم من هنوز بچه کوچکی بودم که خیلی چیزها را باید یاد بگیرد. اما به نظر من لازم نبود که خیلی یاد بگیرم، چیزی که لازم است این است که بیشتر زندگی کرده و تجربه کسب کنم 0 0 عرفان بساکی 1403/9/25 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 26 وقتی که روبرویم رفتگر پارک را دیدم که برگها را به سمت خاکها جارو میکرد اول خوشحال شدم و بعد ناگهان دیدم او برگها را داخل کیسهای که در دستش دارد میریزد انگار که برگها هم از دست انسانها قادر نیستند وضعیت خود یعنی خاک برگردند. 0 0 Ali.Shourvazi 1403/8/12 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 70 شاید هم رویا از همه چیز مهم تر باشد. انسانی که در مقابل احساساتش مبارزه میکند و به غار ناچاری پناه میبرد و در رویا میبیند که صاحب قلعه شده و مبارزه را از همان جا آغاز میکند. 0 1 Ali.Shourvazi 1403/8/17 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 115 با تمام سادگی ات به حضورم بیا، میخواهم قلب تو را ببینم، قلبت را با اشیا نپوشان. 0 1 عرفان بساکی 1403/9/25 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 31 یک هفته مانده بود تا وارد ۱۹ سالگیم بشوم حس میکردم یک قدم بیشتر از هم فاصله خواهیم گرفت دیگر من یک بزرگسال و جوان محسوب میشدم اما با اینکه به سن قانونی رسیده بودم به هیچ عنوان آزاد نبودم، نمیتوانستم آنطور که دوست دارم از زندگی لذت ببرم و کیف کنم مادرم دائم میگفت بخوان، تلاش کن، تمرین کن و با این حرفها مغزم را میخورد 0 0 Ali.Shourvazi 1403/8/11 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 40 به قول معروف: بیرونمان دیگران را و درونمان خودمان را می سوزاند... 0 0 عرفان بساکی 1403/9/25 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 26 در قسمتی از درونم، در سرزمینهای ناشناخته وجودی ام ، مانند یک پرنسس بدون تاج و تخت به دنبال سرزمینم میگردم و در سمت دیگرم در سنترال پارک بین درختان ، بر روی سنگ فرش خیابان، لنگان روی برگهایی که به امید رسیدن به مادر خاک، روی زمین میافتند قدم می گذارم. 0 0 Ali.Shourvazi 1403/9/2 گربه مولانا جان آیدوغموش 4.2 1 صفحۀ 208 آیا نسبت به تمام کسانی که در زندگی مان هستند گوش شنوایی داریم؟ آیا حقیقتا می شنویم؟ اگر حقیقتا بشنویم بسیاری از مشکلات به وجود نمی آیند. بیایید به هم گوش کنیم، واقعی و حقیقی... 0 1