بریده کتابهای دوئل ن/ لط؋ـے 1403/6/22 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 4 «خوب میدونم که کاری از دست تو ساخته نیست، اما علت این که دارم برات تعریف میکنم اینه که تنها راه نجات برای آدمهای شکستخورده و صاف و سادهای مثل من درددل کردنه. 0 3 الهه عباسپور 1403/7/25 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 99 از وقتی تصمیم به ترک نادژدا گرفته بود، نسبت به او احساس دلسوزی و گناه میکرد؛ در عین حال در حضورش احساس شرمندگی میکرد؛ درست مثل آنکه در حضور اسب پیر و بیماری باشد و تصمیم گرفته باشد که به او شلیک کند. 0 1 ن/ لط؋ـے 1403/6/22 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 144 کسی که با تغییر محل زندگی، مثل پرنده مهاجر، به دنبال راه نجاته به جایی نمیرسه؛ چون هر جا بره آسمون همین رنگه. 0 4 رضا فرج زاده 1403/5/9 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 11 آره، تموم نویسنده ها از تخیلاتشون مایه میذارن درحالی که تولستوی یه راست میره سراغ زندگی. 0 27 ارشیا سلطانی 1402/11/13 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 176 زندگی همین است. انسان در جستجوی حقیقت دو قدم رو به جلو بر می دارد و یک قدم به عقب باز می گردد. زجرها، خطاها و یکنواختی زندگی او را به عقب پرت می کنند، اما پاروزن تشنه حقیقت همین طور می رود و می رود و ادامه می دهد. و خدا را چه دیدی؟ شاید راهش را به سمت حقیقت بیابد. 0 8 sky 1403/8/16 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 90 0 6 الهه عباسپور 1403/7/24 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 90 خوشحالم که خودم کمبودهای خودمو میبینم و تشخیص میدم. این موضوع باعث میشه زندگی خودمو مرور کنم و آدم دیگهای بشم. 0 1 الهه عباسپور 1403/7/26 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 111 "یادم میاد بچه که بودم حصبه گرفته بودم، اون وقت عمهم منو بست به ترشی قارچ! چرا؟ چون دلش به حال من سوخته بود. کم مونده بود من ریغ رحمتو سر بکشم. هم شما و هم عمهی من باید بدونین که منشاء محبت به آدمها نه در قلبه، نه در شکم و نه در کلیه، بلکه اینجاست." و به شقیقهاش دست گذاشت. 0 3
بریده کتابهای دوئل ن/ لط؋ـے 1403/6/22 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 4 «خوب میدونم که کاری از دست تو ساخته نیست، اما علت این که دارم برات تعریف میکنم اینه که تنها راه نجات برای آدمهای شکستخورده و صاف و سادهای مثل من درددل کردنه. 0 3 الهه عباسپور 1403/7/25 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 99 از وقتی تصمیم به ترک نادژدا گرفته بود، نسبت به او احساس دلسوزی و گناه میکرد؛ در عین حال در حضورش احساس شرمندگی میکرد؛ درست مثل آنکه در حضور اسب پیر و بیماری باشد و تصمیم گرفته باشد که به او شلیک کند. 0 1 ن/ لط؋ـے 1403/6/22 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 144 کسی که با تغییر محل زندگی، مثل پرنده مهاجر، به دنبال راه نجاته به جایی نمیرسه؛ چون هر جا بره آسمون همین رنگه. 0 4 رضا فرج زاده 1403/5/9 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 11 آره، تموم نویسنده ها از تخیلاتشون مایه میذارن درحالی که تولستوی یه راست میره سراغ زندگی. 0 27 ارشیا سلطانی 1402/11/13 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 176 زندگی همین است. انسان در جستجوی حقیقت دو قدم رو به جلو بر می دارد و یک قدم به عقب باز می گردد. زجرها، خطاها و یکنواختی زندگی او را به عقب پرت می کنند، اما پاروزن تشنه حقیقت همین طور می رود و می رود و ادامه می دهد. و خدا را چه دیدی؟ شاید راهش را به سمت حقیقت بیابد. 0 8 sky 1403/8/16 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 90 0 6 الهه عباسپور 1403/7/24 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 90 خوشحالم که خودم کمبودهای خودمو میبینم و تشخیص میدم. این موضوع باعث میشه زندگی خودمو مرور کنم و آدم دیگهای بشم. 0 1 الهه عباسپور 1403/7/26 دوئل آنتون چخوف 3.2 6 صفحۀ 111 "یادم میاد بچه که بودم حصبه گرفته بودم، اون وقت عمهم منو بست به ترشی قارچ! چرا؟ چون دلش به حال من سوخته بود. کم مونده بود من ریغ رحمتو سر بکشم. هم شما و هم عمهی من باید بدونین که منشاء محبت به آدمها نه در قلبه، نه در شکم و نه در کلیه، بلکه اینجاست." و به شقیقهاش دست گذاشت. 0 3