بریدۀ کتاب

دوئل
بریدۀ کتاب

صفحۀ 111

"یادم میاد بچه که بودم حصبه گرفته بودم، اون وقت عمه‌م منو بست به ترشی قارچ! چرا؟ چون دلش به حال من سوخته بود. کم مونده بود من ریغ رحمتو سر بکشم. هم شما و هم عمه‌ی من باید بدونین که منشاء محبت به آدم‌ها نه در قلبه، نه در شکم و نه در کلیه، بلکه این‌جاست." و به شقیقه‌اش دست گذاشت.

"یادم میاد بچه که بودم حصبه گرفته بودم، اون وقت عمه‌م منو بست به ترشی قارچ! چرا؟ چون دلش به حال من سوخته بود. کم مونده بود من ریغ رحمتو سر بکشم. هم شما و هم عمه‌ی من باید بدونین که منشاء محبت به آدم‌ها نه در قلبه، نه در شکم و نه در کلیه، بلکه این‌جاست." و به شقیقه‌اش دست گذاشت.

22

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.