از حرف خودم حرصم گرفت. کسی که روبهرویم نشسته بود خانم فهیمی بود نه میرزایی. دهانم را باز کرده و بیخودی حرف زده بودم. مثل آندفعه که به خالهزهرا گفته بودم: «شوهرت زیادی لاغره و بیش از اندازه کمحرفه. آدم فکر میکنه لاله.» خاله ناراحت شده و از شوهرش دفاع کرده بود. بیشتر زنها اینطوری بودند، همیشه از شوهرهایشان طرفداری میکردند.